۱۳۸۳ دی ۶, یکشنبه

فال امروز

از دست غیبت تو شکایت نمی کنم تا نیست غیبتی نبود لذت حضور (حافظ)

نیلوفر

"از مرز خوابم می گذشتم
سایه ی تاریک یک نیلوفر
روی همه ی این ویرانه افتاده بود.
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

در پس درهای شیشه ای رویاها،
در مرداب بی ته آیینه ها،
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود.
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم.

بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه ی نیلوفر بر گرد همه ی ستون ها می پیچد.
کدامین باد بی پروا
دانه ی این نیلوفر را به خواب من آورد؟

نیلوفر رویید،
ساقه اش از ته خواب شفافم سرکشید
من به رویا بودم،
سیلاب بیداری در رسید.
چشمانم را در ویرانه ی خوابم گشودم:
نیلوفر به همه ی زندگی ام پیچیده بود.
در رگهایش من بودم که می دویدم.
هستی اش در من ریشه داشت،
همه ی من بود.
کدامی باد بی پروا
این دانه ی نیلوفر را به خواب من آورد؟"
-سهراب سپهری