۱۳۸۳ بهمن ۱۵, پنجشنبه

خیلی وقته...

خیلی وقته که به خوابم نمیای، تویی که تموم دنیای منی...
دیگه شعرای منو نمی خونی، تویی که تنها دلیل بودنی...
خیلی وقته که صدای پای تو، این سکوت کهنه رو نمی شکنه...
بعد تو انگاری تنهایی داره، به دلم رنگ زمستون می زنه...
تو که نیستی، آسمون واسه گلا،
قطره بارونی نمی باره دیگه...
تو که نیستی مهربونیت دیگه نیست،
تو شبام هیچ کسی قصه نمیگه...
نمی خوام باور کنم که تو دلت، واسه من جایی نداری، مهربون...
قسم به غربت تلخ این قفس، پرم رو دیگه به آتیش نکشون...
نذار شونه هام تو دست بی کسی، بی تو تا همیشه تنها بمونه...
راز پر کشیدن از این قفس، غیر تو آخه کسی نمیدونه...
تو که نیستی، آسمون واسه گلا،
قطره بارونی نمی باره دیگه...
تو که نیستی مهربونیت دیگه نیست،
تو شبام هیچ کسی قصه نمیگه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر