۱۳۸۴ آبان ۲۷, جمعه

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم / کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی (حافظ)
توی اتوبوس وایساده بودم،
یه پیرزنی سوار شد.
حدوداْ ۵۰ - ۵۵ ساله.
شروع کرد به حرف زدن و گدایی کردن.
من ۵۰ تومن از کیفم در آوردم بهش دادم.
یاد حرف معلم دین و زندگیمون افتادم.
می گفت:"اگه کسی دستشو جلوتون دراز کرد، حتماْ بهش یه چیزی بدین چون اون آدم تمام آبروشو گذاشته کف دستش."
ناخودآگاه اشک تو چشام جمع شد.
جلوی خودمو گرفتم.
چرا می باید گدا وجود داشته باشه؟
و از اون بالاتر چرا کسی باید وجود داشته باشه که به این آدما ظلم کنه؟
هیچ کس از این سوالا هیچ جوابی نگرفته.

۱۳۸۴ آبان ۲۶, پنجشنبه

بشوی اوراق اگر همدرس مایی / که علم عشق در دفتر نباشد (حافظ)

من خیلی حافظ رو دوست دارم. خیلی زیاد.
تا جایی که یه دیوان جیبی خریدم که همیشه تو کیفم بزرام.
ولی من میخوام یه اصلاحیه به این بیت بزنم.
بشوی اوراق اگر همدرس مایی / که علم "فهم" در دفتر نباشد
این شعر به آدمای زیادی بر میگرده.
یه نمونه از این آدما جناب وزیر آموزش پرورشه.
فرموده اند که مدارس سمپاد باید تعطیل شه.
چون یه سری آدم غیر متدین توش تحصیل می کنن که میرن خارج.
آقای وزیر فرمودن متدین.
من می خوام بدونم.
غیر متدین کیه؟ من نوعی که برام تو ایران امکانات تحصیل فراهم نمیشه و از خارج برام دعوتنامه می فرستن، یا اونی که باعث این امر میشه؟

اون مخترعی که تو آبادان دستگاه شارژ بی سیم موبایل طراحی میکنه و شرکت های اروپایی باهاش قرارداد چند میلیاردی می بندن؟ یا اونی که فقط تو فکر جیب خودشه و حرف دانش آموزا رو هم نمی شنوه؟
اگه یه مدرسه ی درست درمون توی ایران باشه همین مدرسه های سمپاده.
میخواین دانش آموزا نرن خارج؟ بفرمایین امکانات فراهم کنید.
من یه سوال برام پیش اومده.
آقای احمدی نژاد رییس جمهور شدن که تو کنگره ی قرآن فقط شرکت کنن؟

۱۳۸۴ آبان ۲۵, چهارشنبه

یه چند وقته عکس نذاشتم، شاید یه موضوع مناسب پیدا نکردم که عکس نذاشتم.
بزودی میزارم.
تا بعد

۱۳۸۴ آبان ۱۲, پنجشنبه

یه چند وقته عکس نگرفتم.
البته خب٬
روزه که میگیرم حال هیچ کاری رو ندارم!

امیدوارم بعد رمضون عکسای بیشتری بزارم.
خب فتوبلاگ خالی نیست که،
فتو/وبلاگه دیگه  !

راستی عیدتون مبارک!

یک شعر زیبا

کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی!
نفرین به زیبایی-- آب تاریک خروشان--که هست مرا فرو پیچیده و برد!
تو ناگهان زیبا هستی. اندامت گردابی است.
موج تو اقلیم مرا گرفت.
ترا یافتم، آسمان ها را پی بردم.
ترا یافتم، درها را گشودم، شاخه ها را خواندم.
افتاده باد آن برگ، که به آهنگ وزش هایت نلرزد!
مژگان تو لرزید: رویا در هم شد.
تپیدی: شیره ی گل بگردش آمد.
بیدار شدی: جهان سر برداشت، جوی از جا جهید.
براه افتادی: سیم جاده غرق نوا شد.
در کف تست رشته ی دگر گونی.
از بیم زیبایی می گریزم، و چه بیهوده: فضا را گرفته ای.
یادت جهان را پر غم می کند، و فراموشی کیمیاست.
در غم گداختم، ای بزرگ، ای تابان!
سر برزن، شب زیست را در هم ریز، ستاره ی دیگر خاک!
جلوه ای، ای برون از دید!
از بیکران تو می ترسم، ای دوست! موج نوازشی.

--سهراب سپهری
امروز روز جالبی بود.
یه زنگ معلم نداشتیم.
یه زنگ معلم دیر اومد.
یه زنگ هم وسط کلاس اومدم بیرون.

بعد از مدرسه هم با بچه ها از قبل قرار گذاشته بودیم بریم گیم نت.
یه جورایی میشه گفت به گيم نت معتاد شدم.
ولی خب، معتاد شدن با تلقینه.
همینطور ترک!
مگه نه؟