۱۳۸۵ مهر ۷, جمعه

یه تک بیت از خودم

آسمان گم می شود در قلب بی پایان تو / قطره می افتد ز چشم از پاکی چشمان تو

۱۳۸۵ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

...

بعضی وقتا آدم حس می کنه خدا کر شده.

۱۳۸۵ شهریور ۲۷, دوشنبه

داستانی سه جمله ای و البته تاسف بار

فروشی. کفش نوزاد. پوشیده نشده.

۱۳۸۵ شهریور ۲۵, شنبه

آتش، دیگر بس!

دی شب، به اتفاق خانواده، فیلم آتش بس را به صورت سی دی تماشا می کردیم. از کپی رایت و حق انتشار و تخلفاتش - که البته فعلا ًبدون کیفر هستند - که بگذریم، فیلم جالبی بود. حرفه ای نبود. نه بازیگران اصلی اش حرفه ای بودند، نه فیلمنامه اش، و نه حتی کارگردانش. سینماگر نیستم که اظهار فضل کنم!، اما هر کسی می تواند این را درک کند که فیلم کمی "لوس" است! البته از لحاظ معنایی و مفهومی جای خود دارد،: یک فیلم که می خواهد اختلاف ِ میان ِ یک زن متجدد و یک مرد متحجر را نشان دهد.

فیلم بسیار جای درس گرفتن دارد، همه ی ما به چنین عقایدی دچار هستیم که گاهی برای نگاه داشتن یک زندگی یا یک فرد باید آنها را تغییر داد، یا به عبارت بهتر با آن آشتی کرد. مسئله ی "کودک درون" که برداشتی روانشناسانه از احساسان فرد است را مطرح می کند و می گوید که برای حل اختلافات باید با این کودک آشتی کرد و او را نوازش کرد. این کودک، روح ماست و با این کودک است که زندگی می کنیم. گاهی قهر می کند و گاهی شیطنت! گاهی می خندد و گاهی می گرید! ...

زیاد وارد بحث روانشناسی موضوع - که البته بنده تبحر چندانی ندارم و نقل قول می کنم! - نمی شوم. تنها به گفتن این بسنده می کنم که باید با خود آشتی کنیم، تا بتوانیم با دنیا آشتی کنیم.

۱۳۸۵ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

دیروز با کسی صحبت می کردیم.

می گفت: "همه چیز پول نیست،

ما پول خرج می کنیم که دوست پیدا کنیم."

در لحظه یاد این بخش از شازده کوچولو افتادم:

"...انسان ها عادت کرده اند که همه چیز را با پول بخرند،

و وقتی جایی نیست که دوست بفروشد، انسان ها بی دوست می مانند..."