۱۳۸۵ اسفند ۲, چهارشنبه

...

راستش نمی دونم...

نمیشه اینجا حرف زد.

خودسانسوری ؟

شاید ...

آخه خیلی ها هستن که می خونن و نباید بخونن.

شاید اینجا رو تعطیل کردم جای دیگه بدون اسم شروع کردم به نوشتن.

شاید اونجوری راحت تر درد دل کنم.

شاید خجالت می کشم.

از کی؟ از چی؟

نباید خجالت بکشم. نه؟

.

.

.

دوسش دارم ... خیلی زیاد .

همیشه دعاش کردم و می کنم.

اما دوری یه مقدار آدمو رنجور می کنه.

۱۳۸۵ بهمن ۲۹, یکشنبه

جادو؟؟

یه جمله ی جادویی : گذر زمان همه چیز رو حل می کنه.

۱۳۸۵ بهمن ۲۲, یکشنبه

یه تجربه

دو بال پرنده باید باهم و آزاد از هم بال بزنن تا بشه پرواز کرد.

۱۳۸۵ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

...

چرا حافظ چو می ترسیدی از هجر / نکردی شکر ایام وصالش           (حافظ)

آنگوس بیچاره

ای آنگوس بیچاره

وقتی گرسنه هستی

کم مونده که بمیری

اون وقت چیکار می کنی؟

"از ابرای چون پنبه

از آسمون آبی

نیمرو درست می کنم"

ای آنگوس بیچاره

وقتی که باد و توفان

از پشت کوه می رسه

چه چاره ای میکنی؟

"از گلای قاصدک

از پارچه های امید

پالتوی گرم می دوزم"

ای آنگوس بیچاره

وقتی که محبوب تو

ترکت کنه همیشه

اونوقت چیکار میکنی؟

"فقط اینجاس که دیگه

حسابی و حسابی

بدبخت و بیچاره می شم."

- شل سیلورستاین

۱۳۸۵ بهمن ۱۳, جمعه

الا رخ او

دیروز امتحان عربی بود. این روزا سرم کمی شلوغه. شبش که داشتم درس می خوندم به یه آیه برخوردم "کل شیء هالک الا وجهه". دیدم تعبیر شاعرانه ای داره. یه رباعی باهاش گفتم. (با تلمیح بهش)

از فاصله شکوه می کند با رخ او                    این دل که به اشک می رود تا رخ او

حیران به جمال بی نشانش مانده ست          کز بین روند جمله الا رخ او