۱۳۸۵ اسفند ۲۱, دوشنبه

...

بعضی وقتا خدا با لطفش آدمو یه جوری شرمنده می کنه که حتی نمی تونی شکرشو بگی.

عمو نوروز !

امروز یکی از پیش های ما (کیان) اومده بود. مجله ی چلچراغ - که توش عکس این و سه نفر دیگه رو انداخته بودن- دستش بود. اتفاقا ً دو صفحه کامل هم به اینا اختصاص داده بودن. حقشون بود. چون یه کاری کرده بودن که کمتر کسی به ذهنش میرسه یا حتی جرات داره که انجام بده. این ۴ نفر رفته بودن با صرف کلی هزینه و وقت لباس های عمو نوروز و حاجی فیروزی خریده بودن و توی یه پاساژ تو شهرک (فکر کنم گلستان بود) رفتن نقش بازی کردن. (با کلی دردسر) ظاهرا هم قشنگ بازی کرده بودن - این طور که کیان می گفت.

جدا من از کارشون خیلی خوشم اومد. به هر حال من حمایت همه جانبه ی خود را از این جنبش اعلام می نمایم !!

پنجشنبه هم یه کار دارن. فکر کنم همون جا. کلی هم زحمت کشیدن. یه "ایول" بهشون می گم (!) و براشون آرزوی شادی می کنم.

(سهیل و صالح و کیان و وحید)

۱۳۸۵ اسفند ۲۰, یکشنبه

خوشبختی همین حالاست. نه؟

هیچ شمعی با افروختن یک شمع دیگر خاموش نمی شود.

۱۳۸۵ اسفند ۱۳, یکشنبه

به این حالت میگن پوچی، نه؟

بعضی وقتا که فکر می کنم به تناقضات فلسفی و غیر فلسفی بزرگی بر خورد می کنم. آخه این عمر کوتاه ما برای چیه؟ که بیایم دو روز اینجا مال اندوزی کنیم و آخرش خداحافظ؟ بالفرض بهشت هم بریم. بعدش چی؟ اصلا ً مال اندوزی هم نکنیم، از همه لحاظ بهترین هم باشیم. ولی آخرش چی؟؟ یعنی لذت بهشت آخرین حد لذت ماست؟ شاید هم والاترین لذت باشه. کی میدونه؟

***

ترجمه ی قرآن رو گرفتم برای روی گوشیم. (از یه سایت) سر کلاس حوصله م سر رفته بود به صورت رندوم سوره ی موءمنون رو آوردم. آیه ی ۱۴ ش رو که خوندم کف کردم ! دقیقا ً این بود:

"سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) و علقه را به صورت مضغه (چیزی شبیه گوشت جویده شده) و مضغه را بصورت استخوانهایی در آوردیم. و بر استخوانها گوشت پوشاندیم. سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم. پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است!"

"چاره ندارم" از رضا صادقی

میدونم برات عجیبه

این همه اصرار و خواهش

این همه خواستن دستات

بدون حتی نوازش


میدونم که خنده داره

واسه تو گریه ی دردم

میگذری از من و میری

اما باز من بر میگردم


میدونم برات عجیبه

من با اون همه غرورم

پیش همه ی بدی هام

چجوری بازم صبورم


میدونم واست سواله

که چرا پیشت حقیرم

دور میشی منو نبینی

باز سراغتو میگیرم


میدونی چرا همیشه

من بدهکار تو میشم

وقتی نیستی هم یه جور

با خیالت راضی میشم


میدونی واسه چی از تو

بد میبینم و می خندم

تا نبینی گریه هامو

هر دو چشمامو می بندم


چاره ای جز این ندارم

آخه خون شدی تو رگهام

می میرم اگه نباشی

بی تو من بدجوری تنهام


می دونم یه روز می فهمی

روزی که دنیا رو گشتی

من چجوری تو رو خواستم

تو چجور ازم گذشتی

۱۳۸۵ اسفند ۱۲, شنبه

"...چاره ای جز این ندارم، آخه خون شدی تو رگهام..." - چاره ندارم، رضا صادقی

از درس خوندن هم افتادیم، ...

احتمالا ً تقصیر خودمه.

***

یه ترانه از آلبوم جدید رضا صادقی شنیدم (امروز آلبومشو گرفتم) که خیلی قشنگه.

اسم ترانه ش "چاره ندارم" ه.

البته قبلا ً جای دیگه شنیده بودم، خوشم اومد رفتم خریدم.

واقعا ً فوق العاده ست.

نمی دونم،... یه جورایی وصف حال خودمه.

***

جواب های هوی ه. نه؟ مثل اخراج یه نفر که وقتی اخراجش می کنن میاد سر ما خراب میشه.

***

موندم بین نغمه ی احساس و فریاد عقل...

***

"...اگه همین الآن بگن تو فردا می میمری دوست داری چیکار کنی؟..."

اگه به من باشه یه بوسه از لبای معشوق. ولی کو معشوق ؟!!

بسی کوته عقلان

بعضی آدمای کوته عقل (!) فکر می کنن بزرگ شدن به ایناست:
۱. سیگار کشیدن

۲. فحش دادن

۳. کتک کاری !

۴...

از این آدما بدم میاد ... خیلی !

۱۳۸۵ اسفند ۱۰, پنجشنبه

به کجا؟

بسیار چیز ها هست که رو ش حساسی و کسی که ازش انتظار داری اونا رو مراعات نمی کنه.

یکی میاد یه چیزی درباره ی کسی بهت میگه، نمی فهمی راست میگه، دروغ میگه. با خود اون در میون میذاری، قاطی می کنه و اون یکی انکار. نمی فهمی تقصیر تو این وسط چی بوده. عصبانیت و ناراحتی اون طرف رو نمی تونی ببینی، باهاش حرف میزنی که شاید یه چیزی بگه.ولی اون دنیای خودش رو داره. اصلا چیزایی که تو برات مهمه برای اون مهم نیست و این تو رو بیشتر آشفته می کنه. به خودش میگی، اهمیت نمیده. خود اون طرف برات خیلی مهمه. ولی برعکسش انگار صادق نیست. به هر حال این داستان باید به یه جایی برسه.