۱۳۸۶ آبان ۲۰, یکشنبه

هیچ ماندنی نیستی... بگذر و ... بگذر

شکوه ای از قضا کن و بگذر

کوبه ای بر سرا کن و بگذر


لحظه ها همچو باد در گذرند

لحظه ها را رها کن و بگذر


عشق اینجا غریبه افتاده ست

عشق را آشنا کن و بگذر


زندگی پر ز دره باشد و کوه

عشق خود را ندا کن و بگذر


رد پای دلی به هر جا بود

بوسه بر رد پا کن و بگذر


بر غریبان کشته در زنجیر

ناله ای آشنا کن و بگذر


گر جهان بر دلت وفا نکند

بر جهانت وفا کن و بگذر


ای خطاپوش از خطای ما

لطف در حق ما کن و بگذر


گر تو خواهی دعای خیر ما

بر دل ما دعا کن و بگذر


نشنود این جهان کلام تو را

نغمه ات بی صدا کن و بگذر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر