آسمانت را به جبر
در اعماق زمین دفن می کنند
که شیاطین ِ سپید روییده اند بر خانه ات
ابرها وقت باران به سخره ات می گیرند،
وقتی در و دیوار ِخانه رفتن را می نالد...
استخوان هایت سرد می شوند و
چشم هایت خیس ِ آرزوهای هرگز:
حق من بود
تک تک ِ پنجره های این خانه ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر