۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

سمفونی باشکوه هستی !

سمفونی باشکوه هستی
این روزها اندکی خارج می زند ...

۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

شهر من؛تهران

شهر من
تهران
دوازده میلیون پادشاه دارد
که هر کدام
در محدودهی یک متری خویش
سلطنت استبدادی خویش را
بر پا کرده اند

شهر من
تهران
دوازده میلیون عزراییل دارد
که با داس های خوفناکشان
از موشها می گریزند
در شهر من
تهران
پادشاه ها با کلاههای بوقی بر سر
و عزراییل ها با آژیر های وحشی شان
لرزه بر اندام درخت ها می اندازند..

۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

خاطره های بی تکرار

بی هیچ مناسبتی، برای جایی که در آن حقیقتا ً زیستیم.

روزهای سپیدم کو ؟
آنگاه که نقش بسته بودم بر راهروهای بی پایانت
بر تمامی چشمهایی
که سالها در آنها زیسته بودم
بر تمامی خنده هایی
که در گوشه گوشه ی محوطه ات
زیر نور آفتاب بعد از ظهر
تمام شادی مان بود
روزهای سپیدم را در تو جا گذاشته ام
ای خاطره هایم
هنوز
در تک تک اتاق هایت !
ای خنده ها یم هنوز
لای تک تک ترک های دیوارت !
می خواهم برگردم به روزهای تو
به روزهای خودم
روز هایی که انگار
هیچ وقت
نمی خواهند برگردند..

۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

قطارها به کجا می روید؟

قطارها به کجا می روید؟
جا گذاشته اید پرنده ای را
که پرهایش سوخته بود
به کدام تاریکی پناه می برید ؟
وقتی که گوش رفتگر
از نشنیدن "خسته نباشید" سنگین شده است
وقتی که کودک
زنده زنده پیر شده است
بایستید قطارها
شهر را با خود ببرید
سرد شده شهر
مثل لبخند مترسکی که دروغ می گفت
که کلاغ ها باز نخواهند گشت
قطارها
به کجا می روید؟
آزادی را جا گذاشته اید
در نگاه پیرمردی
که تک تک قطارها را از بر است
قطارها
ریل های سردتان را
به کدام آسمان ترجیح داده اید ؟
قطارها بایستید
دختران آفتاب را
رها کرده اید
در سرمای بی پایان آگهی ها
به کجا می روید این چنین پرشتاب ؟
چشمهای مرا به کجا می برید ؟..

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

من بر دستهای تو مرگ را زیسته بودم

دیوار ها شکافته می شد .. من بر دستهای تو مرگ را زیسته بودم .. آسمان فرو می ریخت .. من در چشمانت هزاران آسمان ساخته بودم .. زمین می مرد و من به ابدیت دستهای تو پیوسته بودم .. انسان تمام می شد و من نگاهت را تا بینهایت طی کرده بودم .. می سوخت باران .. می سوخت پاییز .. من هزاران بار در هرم لبان تو سوخته بودم .. شیطان ها می خندیدند و من بر لبخند تو سجده برده بودم .. هیچ از آسمان نمانده بود .. هیچ از شهر نمانده بود .. که قطره قطره باران را می مردم .. هیچ از من نمانده بود .. که تو مانده بودی و پاییز پاییز اشکهای من..

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

نون ِ بازو (از اين روزها 2)

- جان من این همه پول رو از کجا آوردی ؟

- به خدا حلاله بابا ! همه ش نون بازوی همین مردمه !

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

جُرمِ سنگین

جرمش آنقدر سنگین بود که نه مُجرم تنها، که شاکی و وکیل و شاهدان ِ عینی نیز اعدام شدند.