۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

جایی برای گریختن


1. افسوس که دیر دانستم
آسمان هرگز آنقدر نباریده است
که دهانی را تشنه کند
ابرها هرگز نخواسته اند
کنار روند

2. می خواهم بگریزم
به آسمانی که
برای باریدن
سند نمی خواهد
می خواهم بگریزم
به دستهایی که
عشق را
با تردید
معاوضه نمی کند
می خواهم بگریزم
از گریختن

3. این آسمان
سالهاست برای من کوتاه شده است

۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

پنهانی

سکوت هامان
پنهانی
با هم حرف می زنند
چرا که در پس این ابر هامان
آفتابی نهفته است

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

عزراییل ِ تدریجی

عزراییل ِ عشق، ذرّه ذرّه جانت را می کند.

ای معنای دوباره ی زیبایی


زیبا که می شوی
جهان را می رویانی
از نو
ای معنای دوباره ی زیبایی
زیبا که می شوی
آسمان از نگاهت
بارور می شود
و آدمها
چشم به راه عطرت خواهند ماند
زیبا که می شوی
رویا که می شوی
می رهانی ام از چنگ این کابوسیان
ای خنده ات
معنای دوباره ی آزادی

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

بیگانه

من بیگانه ام
با خنده هاتان
با اشک هاتان
با زخم هاتان
با درد هاتان
من
خود خنده هاتانم
خود اشک هاتان
خود زخم هاتان
خود دردهاتان

من خود صاعقه ام
وقتی که ابرها را می گریاند
من خود ابرم
وقتی که صاعقه ها را می خنداند
من خود تقدسم
که می بارم
پشت کوهی از هیچ
که می پرستیدش

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

دوربین مخفی

فکرشو بکنین این دنیا تموم بشه و اون دنیا خدا بیاد و بگه شما در برابر دوربین مخفی هستید.

مشیّتِ هارد

خداوندا ! بار الها ! این مشیّت ات لایت تر نمیشه ؟

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

برزخ

چون ققنوسی
که از خاکستر
چون رویایی
که از تاریکی
برمی خیزم
از خویش

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

خرم آن نغمه که «مردم» بسپارند به یاد


 آیت الله منتظری رفت، تا یادمان باشد که آدمهای بزرگ چگونه جاودانه می مانند. راه او را ادامه خواهیم داد. او که به حق، پدر معنوی ما بود.

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

3 قصه


1. در تاریکی برهنه ی شب های بی سحر
دلم را
به گرمی رویایی خوش کرده ام
که - چون آتشی میان جنگل های سیاه
که برای فرار گرگ ها بیفروزند -
کابوس هایم را فراری می دهد.

2. و این تاریکی پایان راه نبود
که فردایی بود و
رویایی
که در رگانم جاری بود
چون درختی
که در زمین
چون آسمانی
که در چشمان امیدوار.

3. هرگز در این منحنی های حجیم
آنقدر گم نشده بودم
که در انحنای خطوط لبخندت.


۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

انقلاب پاییزی

نمی دانم
هیچ نمی دانم
چشم های تو بود که در من انقلاب کرد
یا باد های سرد پاییزی

زمان مرده

جای تماس دستاش با بدنت می سوزه .. انگار که دستاش نفرینت کردن .. شاید تیکه تیکه های بدنت هنوز پیش اون باشن .. شاید پاهات رو هنوز دور ننداخته باشه .. شاید دلتو هنوز آتیش نزده باشه .. دستاش نفرینت کردن .. یه نفرین ابدی .. زمان .. دستات تو دستاشن .. این دست که دست خودت نیست .. زمان .. با دهنت، که دیگه دهن اونه، سکوت می کنی .. صبر می کنی .. صبر می کنی .. بلکه زمان از راه برسه و بگذره .. بلکه بتونه مرهمی باشه واسه این همه درد های گفته و نهفته .. اما نمیاد .. زمان هرگز قرار نیست از راه برسه .. شاید تو ابدیت گیر کردی .. شاید .. زمان مرده .. خیلی وقته که مرده ..

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

از نگفتن

بعضی وقتا تا پشت لبات میاد، اما نمیاد بیرون، میره تو کله ات می چرخه و انگار میخوره به پرده ی گوش ات و وز وزز صدا می کنه، حرف می زنه باهات، داد می زنه. توی کله ات هی می چرخه. مردده که بیاد بیرون از لای لبا یا نه. گاهی تصمیم می گیره که انتحاری بیاد بیرون از دهن و دیگه هرچه باداباد، اما تا میاد که بیاد بیرون دهن بسته میشه و دوباره میره شروع می کنه به گشتن توی سر و داد زدن و حرف زدن. بعضی وقتا پشت چشات می مونه، بعضی وقتا انقد سنگین میشه که توی گلوت حسسش می کنی، بعضی وقتا هم وقتی می بینه راه فرار نداره، مایع میشه و از چشا میزنه بیرون. آخه راهشو بستی چیکار می تونه بکنه.

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

صمیمیت

صمیمیت آدما به اندازه ی رازهایی ه که با هم شریکن.

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

ایمان

به لبخندت
ایمان آورده ام
چون خدایی
که به انسان
و از روح خود در تو دمیده ام
هر چند انکارم کنی

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

November Rain - Guns n' Roses

When I look into your eyes
I can see a love restrained
But darlin' when I hold you
Don't you know I feel the same
'Cause nothin' lasts forever
And we both know hearts can change
And it's hard to hold a candle
In the cold November rain
We've been through this
Such a long long time
Just tryin' to kill the pain
Yeahh..
But lovers always come
And lovers always go
And no one's really sure
Who's lettin' go today
Walking away
If we could take the time
To lay it on the line
I could rest my head
Just knowin' that you were mine
All mine
So if you want to love me
Then darlin' don't refrain
Or I'll just end up walkin'
In the cold November rain

Do you need some time
On your own
Do you need some time
All alone
Everybody needs some time
On their own
Don't you know you need some time
All alone

I know it's hard to keep an open heart
When even friends seem out to harm you
But if you could heal a broken heart
Wouldn't time be out to charm you

Sometimes I need some time
On my own
Sometimes I need some time
All alone
Everybody needs some time
On their own
Don't you know you need some time
All alone

And when your fears subside
And shadows still remain
I know that you can love me
When there's no one left to blame
So never mind the darkness
We still can find a way
'Cause nothin' lasts forever
Even cold November rain

Don't ya think that you
Need somebody
Don't ya think that you
Need someone
Everybody needs somebody
You're not the only one
You're not the only one

Don't ya think that you
Need somebody
Don't ya think that you
Need someone
Everybody needs somebody
You're not the only one
You're not the only one

Don't ya think that you
Need somebody
Don't ya think that you
Need someone
Everybody needs somebody
You're not the only one
You're not the only one

Don't ya think that you
Need somebody
Don't ya think that you
Need someone
Everybody needs somebody

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

گورنوشته

در یادت خزیده ام امشب
چون ماهی
که در ابر
و با خود
کوهی را
به گور برده ام

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

سبقت

سبقت هم که ازم بگیری
آخرش قرار است با هم بخوریم به این ترافیک.

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

تاریخم من !


منم فاتح دروازه های این شهر ناتمام !
منم نشسته بر تارک تیرهای چراغ برق !
منم تکیه زده بر چوب خشک نیمکت ها !
منم که مثل آتش بی خاصیت نمرود دود می کنم !
منم
تاریخم من
و شمشیر می کشم بر دیوار !
منم که لشکری ساخته ام
از پوزخندهای تلخ مردمان !
منم که افراخته ام
پرچمی بر فراز پله های دیگران!
منم که موش ها را
می گمارم به امنیت تالاب ها !
و فرمان شورش می دهم
به عکس های روی دیوار ها !
منم
تاریخم من
و خانه ها را زین پس
یک به یک وارسی خواهم کرد
به دنبال نان و نمک !

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

از فاصله

پنجاه سانت
از تو دورم
و هزار هزار حرف
به تو نزدیکم

از با چشم بسته گوش به کوچه ماندن

سکوت کوچه
حاکم است بر نگاه سنگی من

صدای کدام کفشت این بار
دیوار سکوت را خواهد شکست ؟

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

از بت شکستن

خونی تازه
می دود در رگانم
چون جنبشی
که زیر پوست شهر

تبر ِ بوسه ی من
تنها یک ثانیه
فاصله دارد
تا
       گلوی
                  بت
                           بزرگ
                                        نازنینم

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

زندان سکوت

چشم های وحشی تو
به اندازه ی تمام خیابان ها فروزان بود
و من
در زندان سکوت
بر دیوار رازآلوده ی جدایی
لمیده بودم
و تنها
این
زندانی سلول انفرادی سکوت است
که آزادی را
در تمامی رگهایش
فریاد می زند

میله ها را خواهم درید
آسمان را پلی خواهم کرد
برای لمس دست های نازکت
دست هایی که مردان هرزه ی غربت
آن را
به مهمانی شهوتناک غرور خویش می برند

آه از آزادی
آه از دستهایت
آه از این مردان هرزه
آه از این زندان پر دیوار

من در سرم گیج می روم
می روم
و رخوت زندان بر سرم آوار می شود
این زندان سکوت
این زندان آهنین سکوت

اینجا تنها مرگ ما را به هم می شناساند..


از دست‌هایمان بیرون رفته‌ایم
از چشم‌هایمان
و همه‌چیزِ این خاك را كاویده‌ایم :
ــ ما به‌همراهِ آب و باد و خاك و آتش
تبعیدِ‌ این سیاره شده‌ایم
و این‌جا
زیباترین جا
برای تنهایي‌ست.

كسی در من همه‌چیز را خواب می‌بیند.



شهرام شیدایی / آتشی برای آتشی دیگر

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

مجازات

کار خوب وقتی ارزش دارد که کار بد مجازات نداشته باشد.

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

یکطرفه

گهی زین به پشت و .. گهی زین به پشت .

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

کنارم بخواب - شاهکار بینش پژوه

دانلود

کنارم بخواب و
به دورم بتاب و
از این لب بنوش
چو تشنه که آب و گل آتشی تو
حرارت منم من
که دیوانه ی بی قرارت منم من

خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم

بخواب آرام پیش من
لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم و کن و دل را
به این عاشق ترین بسپار بخواب آرام پیش من
منی که بی تو میمیرم
لبت را بر لبم بگذار
که جان تازه میگیرم

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

نیازمندیها

20102009831

به تعدادی عمله با حقوق مکفی جهت پاک کردن شعارهای ملت نیازمندیم.

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

Dark side of the Man

Dark side of the Man

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

ارث

از همه خوبی هایت
فقط گریه هایت را به ارث برده ام
مادرم

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

در رثای سهراب

قرن ها و
قرن هاست
که سهراب ها کشته می شوند
بدست رستم ها
و خون شان
بر پیشانی رستم ها
چون جای مُهر ریاکاران
که پینه بندد،
ابدی می ماند

قرن هاست به ما می گویند
تقدیر است
که کشته شوند سهراب ها
به دست رستم ها
و آنچه تقدیر َش می نامند
چیزی نیست مگر
احساس تشنگی پشه
به خون انسان

قرن ها و
قرن ها و
قرن هاست
که سهراب ها
پس از مرگ جاودانه می شوند
و رستم ها
پیش از مرگ
می میرند

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

قسم به آتش پنهان به زیر خاکستر ...

دانلود خون بها - [؟]

قسم به بوسه ی آخر، قسم به تیر خلاص
قسم به خون شقایق نشسته بر تن داس

قسم به آتش پنهان به زیر خاکستر
قسم به ناله ی مادر، قسم به بغض پدر

قسم به مشت برادر، قسم به خشم رفیق
قسم به شعله ی کبریت و قسم به خواب حریق

قسم به بال پرستو به عطر فروردین
قسم به نبض ترانه، قسم به خاک زمین

که خونبهای تو خون سیاه جلاد است
سکوت دامنه در انتظار فریاد است

که خونبهای تو اتمام این زمستان است
طنین نام تو در ذهن خیابان است

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

من و تو حق داریم، در شب این جنبش نبض آدم باشیم ...

دانلود رستنی ها - فرهاد
رستنی ها کم نیست
من و تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست
من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ
از آغاز
چنین درهم و برهم گفتیم

دیدنی ها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بی سبب از پاییز
جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست
من و کم چیدیم
وقت گل دادن عشق
روی دار قالی
بی سبب حتی
پرتاب گل سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شکل سرودن را
در معبر باد
با دهانی بسته
وا ماندیم

من و تو کم بودیم
من و تو اما در میدان ها
اینک اندازه ی ما می خوانیم
ما به اندازه ی ما می بینیم
ما به اندازه ی ما می چینیم
ما به اندازه ی ما می گوییم
ما به اندازه ی ما می روییم

من و تو کم نه
که باید شب بیرحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم
من و تو خم نه و درهم نه و کم هم نه
که می باید باهم باشیم
من و تو حق داریم
در شب این جنبش نبض آدم باشیم
من و تو حق داریم
که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم
...

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

خانه ای خواهم ساخت ...

آتشی خواهم افروخت
نکند خورشید
احساس تنهایی کند
در این زمستان سخت

خانه ای خواهم ساخت
خانه ای که
به اندازه ی من و تو پنجره دارد؛
از سقف کوتاهش
هزار آسمان آویزان است
و به دیوارش
قاب عکسی از آینه.
خانه ای خواهم ساخت
برای خواب خورشید
در این زمستان سخت

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

مجوز

از پرندگان برای پرواز
مجوز می خواستند
و از درخت
برای روییدن

مثل مرد ؟ نه ...

در این جنبش زنان و دختران شجاعانه می جنگند. حتی دیده ام که در صف اول تظاهرات قرار می گیرند. واقعا مثل مرد ... نه ... نه ... دیگر وقت آن رسیده که در ادبیات مان تجدید نظر کنیم...

۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

سرود بیداری

به خواب کودکانه ات
رشک می برم
ای ماه همیشه آرام
شب تا به سحر بیدار
ستاره ها را می پایم
نکند دست هرزه ای بچیندشان

دستهایت را بالشی کن
برای خواب کوچکت
من سالهاست که بیدارم
و این شب بیداری ها
از چشم هایم سنگ و
از دست هایم خنجر ساخته است

آرام بخواب ای گل ستاره
من تا ابدیت بیدارم

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

شعار بسازیم و پخش کنیم

در تظاهرات ها که بودم، احساس کردم خیلی حرف ها زده نمی شود. یعنی چند شعار مثل "الله اکبر" و"مرگ بر دیکتاتور" و "موسوی کروبی رای من و پس بگیر" و شعار های اول انقلابی مثل "می کشم می کشم آن که برادرم کشت" و از این دست شعار ها بود.
ما باید برای اینکه نگذاریم سیر فکری مان در تظاهرات ها منحرف شود، شعارهایی بسازیم و در جاهایی مثل فیس بوک آن ها پخش کنیم و هر کس هم که از شعار دوستش خوشش آمد، آن را پخش می کند. در این صورت شعارهایی که محبوب تر باشند، بیشتر دیده می شوند و در تظاهرات ها گفته می شوند.
از همین الان به فکر باشیم.

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود ...

این آهنگ زیبا از علیرضا عصار رو تازه پیدا کردم. شعرش هم خیلی فوق العاده س. مناسب این روزهای ما ...
دانلود کنید : اینجا


گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایق مان هست می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیری ست بی نشانه که از شست می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود

فیس بوک، صدای انگلیس و آمریکا یا صدای جامعه ؟

چند روز پیش، در روزنامه ی ای خواندم که ضرغامی، فیس بوک را، در کنار "صدای آمریکا و صدای انگلیس" قرار داده بود و گفته بود که دشمن با استفاده از این رسانه ها می خواهد به کشور ضربه بزند. همان شب هم در تلویزیون شبیه همین جمله را شنیدم که گفت دشمن از رسانه هایی مانند "فیس بوک و توییتر" استفاده می کند.
فیس بوک و توییتر، که تقریبا همه می شناسندشان، رسانه هایی هستند که به صورت شبکه ای دوستان را به هم ارتباط می دهند و امکان پخش کردن خبر ها را نیز فراهم می کنند. که این دقیقن مصداق بارز شعار "هر شهروند یک ستاد" موسوی است. دوستان می دانند که فیس بوک و توییتر، چیزی از خودشان ندارند و هر چه هست، کاربران هستند که خبر ها را می نویسند و پخش می کنند.
ترس دولتمردان از گردش آزاد اطلاعات چیز جدیدی نیست. پیشتر ها بارها دیده ایم که پیامک قطع می شود، سایت هایی مثل بالاترین هک شده اند یا سایت های خبری را تعطیل یا تهدید به تعطیلی کرده اند و روزنامه ها را بسته اند و خبرهایشان را حذف کرده اند و ... . [حتی شنیده ام که به شرکت های اولتراسرف و فری گیت هم پول داده اند برای قطع سرویسشان برای ایرانیان] حتی آزادی نسبی ای که در هفته های آخر پیش از انتخابات در جامعه و صدا و سیما جریان داشت نیز به ضررشان تمام شده و مجبور به تقلب در انتخابات و پس از آن سرکوب گسترده شدند. وقتی هم توان مقابله با این سایت ها را ندارند، سعی می کنند با "بدگویی" از آن، مردم را از آن بازبدارند، که فکر می کنم خود این تبلیغی هم هست برای این سایت ها.
به رسمیت نشناختن صداها، برای دولتمردان ما عادی شده. مثل این که معترضین را خس و خاشاک می نامند و با لفظ "عده ای" می خواهند تحقیرشان کنند. و وقتی جایی در روزنامه ها و صدا و سیما برای بیان حرف های معترضان نباشد، این حرف ها از مجاری دیگر جاری می شود.
دولتمردان، با تمام توان، سعی در بستن مجراهای خبری دارند تا بلکه بتوانند با جریان یکطرفه ی صدا و سیما ذهن ها را عوض کنند. تنها راه برای مقابله با این مسئله، استفاده از رسانه های آزاد ی مثل فیس بوک، توییتر، فردفید و بالاترین است که می تواند شعار "هر شهروند یک ستاد" موسوی را تحقق ببخشد. به دوستانمان کمک کنیم برای استفاده از فیس بوک و توییتر.

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

بازشماری آرا، یا چگونه بپیچانیم

شورای نگهبان در برابر تلویزیون شروع به بازشماری آرا کرده است. کدام آرا ؟! از کجا معلوم که این آرا، آرای مردم باشد ؟ ما می گوییم اساس این انتخابات مشکل دارد ! اشکالاتی که رییس جمهور موسوی مطرح کرده است، هیچ جایی برای بازشماری آرا باز نمی گذارد ! وقتی صندوق ها قبل از شروع رای گیری مهر و موم شده اند. وقتی در 170 حوزه بین 95 تا 140 درصد رای ریخته شده است ... وقتی پیامک که وسیله ی ارتباطی ناظران است قطع می شود، کدام رای را می خواهید بشمرید ؟! اخیرا هم که آقای امیدوار رضایی (برادر محسن رضایی) اعلام کرده که 70% آرا با یک خط نوشته شده اند !
فرض کنیم که این آرا، همان آرای مردم باشد. حالا اگر در این صندوق ها، مثلا 70% آرا متعلق به موسوی بود، می خواهند چه کنند؟ نتیجه را بر می گردانند ؟ مسلما نه. چرا که می گویند نمی توان به آرای 10% از صندوق ها استناد کرد. بنابرین این کار شورای نگهبان که موسوی، آن را رد کرده صرفا یک روشی است برای پیچاندن.

پ.ن. : اصولا وقتی صدا و سیما بخواهد به چیزی نظارت کند، آخرش معلوم است !

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

احمدی نژاد و نفرین عقرب یشمی

نمی دانم فیلم "نفرین عقرب یشمی" (The Curse of Jade Scorpion) وودی آلن را دیده اید یا نه. در این فیلم وودی آلن یک کارآگاه است و یک شعبده باز او را هیپنوتیزم می کند و به دزدی وا می دارد، و وودی آلن وقتی به حالت عادی بر می گردد دنبال دزد می گردد. شده داستان نامه ی اخیر احمدی نژاد به شاهرودی. {+} البته با یک تفاوت که کارهای وودی آلن ناآگاهانه بود و کارهای این یکی آگاهانه.
این تشبیه که بیشتر برای خنده بود. اما اگر جدی تر بخواهیم به این مساله نگاه کنیم، باید حواسمان باشد، آنکه بیشتر ترسیده، باید انتظار بیشتری ازش برای حمله داشته باشیم. صدا و سیما که صبح تا غروب و غروب تا صبح مشغول ماله کشی ست. اتفاقاتی را که مردم به چشم دیده اند را تکذیب می کند. چند وقت پیش توی توییترم به طنز نوشتم که "اتفاقات اخیر به کلی تکذیب شد." اما دارم می بینم که نه ! مثل اینکه واقعا دارند همه چیز را تکذیب می کنند !
این تکذیب های پی در پی، و موج اعتراف های قلابی که بزودی شروع خواهد شد، ( و یکی هم که اتفاق افتاد ) نمی توانند کاری از پیش ببرند. چرا که من اعتقاد دارم آن سه میلیون نفری که روز 25 خرداد در راهپیمایی انقلاب تا آزادی شرکت کردند، حضورشان به این دلیل بود که صدا و سیما را قبول نداشتند ! و این اعتراف گیری ها و این ماله کشی ها تنها روی قشری تاثیر می گذارد که قبلا هم از صدا و سیما تاثیر گرفته اند.

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

مگر اسلحه همان اسلحه و سنگ همان سنگ نیست ؟

فلسطینی ها را مظلوم می نامید.. چرا که در برابر اسلحه، بیشتر از سنگ ندارند.. اما جوانان بی اسلحه را امروز سلاخی می کنید.. به مغز و گلویشان تیر می زنید.. ای که بزرگ بر بیلبورد های شهر، عکس آن فلسطینی را می کشی و می نویسی "بای ذنب قتلت؟"، چرا پس اکنون در طرف ظالم ایستاده اید؟ مگر اسلحه همان اسلحه و سنگ همان سنگ نیست ؟ مگر ظلم همان ظلم و خشم همان خشم نیست ؟ چرا اینگونه اعتراضات را به گلوله می بندید ؟ مگر این ها همان جوان هایی نیستند که شما تربیت شان کردید؟ مگر این ها همان هایی نیستند که سالها با وعده ی کار و زندگی فریبشان دادید و رای شان را خریدید؟ امروز هم رای شان را دزدیدید. حالا به حق خواهی آمده اند. باید پاسخگو باشید. در برابر هر سوالی باید پاسخگو باشید. چرا که به قول خودتان "تشنه ی قدرت خدمت به مردم" هستید. تهمت نزنید. آتش خشم این مردم را شعله ور تر نکنید. به گفته ی مولا علی دست کم احترام بگذارید که در نامه اش به مالک اشتر می گوید "... بدان که خشم مردم خشم خداست ...". به خدا همه این مسائل با یک عذرخواهی از مردم حل می شد؛ به جای این همه خونریزی. می گویند دروغ را که ادامه دهی، بزرگتر و بزرگتر می شود. اما وجدان وقتی که بیدار شد، دیگر آبرو مطرح نیست. باید ندای وجدان را پاسخ دهی. باید در لحظه این دروغ پس از دروغ را تمام کنی. باید وجدان را بیدار نگاه داری. و این سخت است، آری. و وجدان جامعه همین فریاد هایی ست که در خیابان زده می شود و سالهاست که خواب بود و اکنون بیدار شده است. در برابر ندای وجدان جامعه نایستید. نگذارید فریاد به "عذاب وجدان" بیانجامد. که از بدترین عذاب هاست. نگذارید وجدان بر شما خشم بگیرد، که از درون می پاشید. وجدانی که بیدار شود، به این سادگی ها نمی خوابد. حتی اگر ظاهرش را نبینی، در باطن جامعه جاری می شود و روزی بیرون خواد ریخت.

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

وطن پرنده ی پر در خون ...







آیا زار های آن زن بر سر عزیزش کافی نیست تا عرش به لرزه در آید ؟...

اصلا خود ندا به خودش تیر زد !

من تلویزیون را ندیدم. در واقع نمی توانم ببینم. اما از توئیتر و فیس بوک باخبر شدم که پدر ندا را در تلویزیون آوردند و با استدلالی نظیر اینکه گلوله کالیبرش 6 بوده و ما کالیبر 6 نداریم و اینها، خواسته اند اثبات کنند که خیلی معصوم اند و مو لای درزشان نمی رود. اما شاید نفهمیده اند که خیلی دیر شده است.
آیا باید از این رویه ی صدا و سیما خوشحال باشیم که اینقدر دارد حرص مردم – دست کم آنهایی که این صحنه ها را دیده اند، و صحنه های مشابه را و می دانند که لباس شخصی ها مردم را سلاخی می کنند – را در می آورد یا افسوس بخوریم؟ من که به شخصه اولی را ترجیح می دهم و خنده ام می گیرد وقتی ماله کشی های صدا و سیما را می شنوم. چرا که اعتبار خود را دارند همینطور از اینی که هست پایین تر می آورند.
مردم که دوتا خبر را کنار هم قرار دهند، با پیش زمینه ای که از پیشینه ی روشن دروغگویی های صدا و سیما دارند، می فهمند که وقتی خانواده ی ندا را از خانه شان بیرون کرده اند و همسایه ها خبری از او نداشتند، و یا اینکه حتی اجازه ی برگزاری مراسم ختم را به خانواده ی ندا ندادند، چه کسی می تواند قاتل ندا باشد.
در ضمن، مسئله ی برای مسئله ی ندا به طور خاص، ماله کشی دیگر دیر شده است و انقدر نمادین شده و دیده شده که هیچ کس نمی تواند آن را بدزدد.

[علیرضا رضایی مطلبی نوشت که "ای ندا ! حالا به خودت تیر میزنی میندازی گردن اینا ؟". باور کنید ماله کشی های صدا و سیما به همین اندازه خنده دار است.]

روشنفکر این مملکت

باید بریم یه دفاع شخصی ای، چیزی یاد بگیریم. ناسلامتی دانشجوییم و روشنفکر این مملکت.

۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

شعر شاملو - مخصوص این روزا

این شعر چه قدر به حال و هوای این روزها می خوره.


ای ديده ی دريده ی سبز ِ سرد!
شبهای مه گرفته ی دم کرده،
ارواح ِ دورمانده ی مغروقین
با جثه ی کبود ِ ورم کرده
بر سطح ِ موجدار ِ تو می رقصند...

با ناله های مرغ ِ حزين ِ شب
اين رقص ِ مرگ، وحشي و جانفرساست
از لرزه های خسته ی اين ارواح
عصيان و سرکشی و غضب پيداست.

ناشادمان به شادي محکوم اند.
بیزار و بی اراده و رُخ درهم
يکريز می کشند ز دل فرياد
يکريز می زنند دو کف بر هم:

ليکن ز چشم، نفرت ِشان پيداست
از نغمه های شان غم و کين ريزد
رقص و نشاط ِ شان همه در خاطر
جای طرب عذاب برانگيزد.

با چهره های گريان می خندند،
وين خنده های شکلک نابينا
بر چهره های ماتم ِشان نقش است
چون چهره ی جذامی، وحشتزا.

خندند مسخ گشته و گيج و منگ،
مانند ِ مادری که به امر ِ خان
بر نعش ِ چاک چاک ِ پسر خندد
سايد ولی به دندانها، دندان...

۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

دست کم به اخلاق جنگ پایبند باشید !

حتی جنگ هم اخلاق و قوانین نانوشته ای دارد. مثلا شلیک به زنان و کودکان ممنوع است. یا شلیک به کسی که اسلحه ندارد ممنوع است. حتی اگر بپذیریم که جنگ است، جنگ یک سری اخلاق تعریف شده دارد. فراتر از قانون هستید، فراتر از اخلاق که نیستید. شنیدم کودکی در میدان ولیعصر در اثر گاز اشک آور مرد. جواب خانواده ی آن بچه را -اگر پدر و مادرش را نکشته باشید - چه می خواهید بدهید ؟
در جنگ، آن که می زنیدش، آن که می کشیدش، دشمن است ! و در اسلام هم هست که فقط برای دفاع می توان این کار را کرد، فقط برای دفاع ! حال مگر در خیابان جنگ است ؟ این ها برادران و خواهران خودتان هستند .. حقشان را می خواهند. چرا نمی بینید ؟ چرا نمی فهمید ؟ چرا اسلحه می کشید به روی خواهرتان ؟ چرا دروغ می گویید ؟ مولایم حسین می گفت "اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید." حال شما پوسته ی از دین دارید و هیچ وقت به آزادگی نخواهید رسید.
گوش کنید ! از حرف فرار نکنید. از وجدانتان فرار نکنید. خودتان را توجیه نکنید. خون مرد و زن را در خیابان می ریزد .. بترسید .. مردمی که خون دادند، هیچ گاه نخواهند نشست ..

۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

چشم کثیف، همه را کثیف می بیند

کسی که تهمت الکی می زند، صفت های خود را صرفا بیان می کند. چرا که چیز جدیدی نمی بیند و آنی را که می بیند خودش است. مثل حرفهای احمدی نژاد درباره ی کشورهای "لیبرال دموکراسی!" که می گفت حرف مردم را نمی شنوند، به رای مردم بها نمی دهند، گروهی اندک هستند که تصمیم می گیرند و ... که به قول یکی از دوستانم نتیجه می گیریم که ایران یک کشور لیبرال دموکراسی ست !
در اتفاقات بعد انتخابات هم همینطور است. آنهایی که کودتا کردند، دیگران را دستگیر می کنند و می زنند و می کشند، چرا که به خیالشان در حال "براندازی نرم" هستند. حرف دیگران را نمی شنوند و خیال میکنند مردم هستند که حرف آنها را نمی شنوند. برای همین همه ی رسانه ها، بجز صدا و سیمایی که رویه اش معلوم است، را قطع می کنند تا مردم صدایشان را بشنوند !
از این مورد ها زیاد است و راحت می شود دید.

احمدی نژاد مستقیما به حکومت اسلامی اشاره می کند






احمدی نژاد توی این ویدیو، بعد از انتخابات، در ملاقات با مصباح یزدی به حکومت اسلامی اشاره می کنه. تئوری مصباح رو هم که می دونید، حکومت اسلامی که انتخابات نداره و مصباح میگه که بدون حضور معصوم هم تحقق پذیره. احمدی نژاد میگه که می بینم مردم آمادگی این رو دارند. ببینید.

ندای آزادی

Neda ye Azadi
این نقاشی رو به بهانه ی ندا، و به یاد همه ی شهدای چند روز اخیر کشیدم. روحشان شاد.

این شعر رو هم دوستم سهیل گفته :

و این " ندا " را ، و این نجوا را / در زخم قلب شهر غلتاندید / که هزار دست کثیف / ماشه می چکاند / بر نگاه منتظرش / مگر هراستان نبود که این ندا ، ندای فریاد شهر است؟

۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه

پایین آوردن ارزش عهدنامه ی مالک در تلویزیون ایران

دیشب برنامه ای در تلویزیون پخش شد، که به زعم سازندگانش به هبچ یک از کاندیداهای سیاسی ارجاع نداشت و می خواست آیین نامه ای باشد برای نظارت بر رفتار کاندیدا ها. برنامه به این شکل بود که ابتدا جمله ای به طور خلاصه از یک بند از نامه ی امام علی (ع) به مالک اشتر روی تلویزیون نمایش داده می شد، و سپس یا توسط گزارشگر تفصیل داده می شد، یا تکه ای از فیلم امام علی نشان داده می شد که حمزه در حال خواندن آن بند از عهد نامه است، یا توضیح آقای خامنه ای را درباره ی این بند از عهدنامه نشان می داد. [متن کامل عهدنامه ی مالک را می توانید اینجا بخوانید]
چیزی که برایم جالب بود، این بود که وقتی به این بند از عهد نامه رسید که "و بايد كه دورترين افراد رعيت از تو و دشمنترين آنان در نزد تو،كسى باشد كه‏بيش از ديگران عيبجوى مردم است.زيرا در مردم عيبهايى است و والى از هر كس‏ديگر به پوشيدن آنها سزاوارتر است" ، تنها به همان یک جمله ی خلاصه کفایت شد و نه از توضیح خبری بود و نه از شرح و بسط، و به سرعت آن بند را رد کردند. و همراه با آن تنها بخشی از همان فیلم امام علی را پخش کردند و جالب اینکه صدای گوینده نیز موقع خواندن آن گنگ بود.
جانبداری صداوسیما نسبت به کاندیدای خاص مسئله ی تازه ای نیست و بارها شاهد این مسئله بوده ایم. اما وقتی که اصول عهدنامه ای مانند اصول امام علی در مملکت داری مورد تبعیض صدا و سیما قرار می گیرد، این ظن تقویت می شود که برای رسیدن آن "کاندیدای خاص" به قدرت، از هیچ راه و روشی فروگذار نمی کنند، حتی بی اهمیتی به اصول امام علی.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

جهنم

Hell

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

انتخابات ایران سال 1488 !

انتخابات سال 1488 ایران، بسیار پرشور قرار است برگزار شود. رسانه های ملی از یک کاندیدای خاص به نام احمد محمودی حمایت می کنند. احمد محمودی در آخرین سخنرانی اش گفت : "گوگولی مگولی .. به عمو رای می دین ؟". لازم به ذکر است که احمد محمودی سن رای را به 3 سال کاهش داده است. او از طرح دولت برای کاهش سن رای به 1 سال خبر داد. الهه، که از قضا مرد است، گفت که ما فامیلی داریم که دوست دارد بچه های 1 ساله ش رای بدهند. برای همین می خواهیم سن رای را کاهش دهیم.
دو کاندید رقیب احمد محمودی، که بسیار قدر هستند و پس از انتخابات 1388 اجازه پیدا کردند یک روزنامه ی دیگر هم چاپ کنند، بسیار قوی ظاهر شده و توانستند مجوزی بگیرند که اسم "کمیته ی صیانت از آرا" را فعلا استفاده کنند، تا اینکه مجوزی برای فعالیت های این نهاد صادر شود. از آنجایی که سر وزارت کشور پیش از انتخابات شلوغ است، اعلام کرده که بعد از انتخابات، به مسئله ی مجوز صیانت از آرا رسیدگی می کند.
در این میان رجبعلی، همسر الهه، که ظاهرا زن است، دهان را باز کرده و تمام فحش هایی را که به ش سابقاً می دادند، نثار دو کاندیدایی کرد که می خواستند کار همسرش الهه را کساد کنند. خبرگزاری "معاشقه و مهر و محبت" نوشت : "خب زن است دیگر، حق دارد از شغل شوهرش دفاع کند."
خبر ها حاکی از آن است که احمد محمودی بسیار طرفدار پیدا کرده و این روزها اصلا کارش شده پخش سیب زمینی. گفته می شود که او با این کار حتی در بین روشنفکران نیز نفوذ پیدا کرده. چرا که این روزها روشنفکران علاقه ی عجیبی به سیب زمینی پیدا کرده اند و او با این کار توانست نیاز 90% مردم که روشنفکر هستند و اکثرا در حواشی شهرها زندگی می کنند را برآورده کند. این مردم روشنفکر در جواب سخنان او که میگفت "کی خستس ؟" یکصدا گفتند "دشمن".
در این میان کاندیدای دیگری نیز دیده می شود که از جناح احمد محمودی بلند شده ولی با احمد محمودی بسیار مشاجره می کند. او که به ناکامی عادت دارد، و اصولا برای ناکامی به میدان می آید، تصمیم گرفته که این بار مردانه و آبرومند صحنه ی انتخابات را ببازد. او اعلام کرد که در نظرسنجی هایی که انجام داده، در سطح کشور سیصد هزاری رای دارد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

بلندا

قصری از تنهایی خویش ساخته ام
که بر بلندای شکوه اش
یارای پرواز هیچ خورشیدی نیست.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

مترو

در مترو
صدای نا آشنای سردی ندا می دهد که
"ایستگاه بعد، آزادی"

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

این دولت شعور درک حساسیت های ملی را ندارد

سازمان تربیت بدنی در اقدامی عجیب نام خلیج فارس را از پوستر اجلاس وزرای ورزش آسیا حذف کرد. این کار به خاطر اعتراضاتی بود که عرب ها به نام خلیج فارس داشتند و تهدید کرده بودند که اگر نام خلیج فارس را از نقشه ها تان حذف نکنید، به ایران نخواهیم آمد.
نمی دانم تا کی قرار است به این عرب ها باج دهیم و نازشان را بکشیم تا به خواسته های ما جواب مثبت دهند. آنقدر عزت مان را در جهان لکه دار کرده ایم، که عرب هایی که باید التماس کنند تا در این نشست ها راهشان دهیم، برای ورود به این نشست ها برایمان شرط می گذارند !
آخرتا به کی ؟ این دولت تا به کی به هر کس و ناکسی باج می دهد ؟ تا به کی به خود اجازه می دهد تا زیر نام مجعول خلیج ع-ر-ب-ی بنشیند ؟ چرا حساسیت های ملی را درک نمی کند؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

طرح دوفوریتی شوهر دادن دخترهای ترشیده

کلاغه برای ما خبر آورد که قرار است خانه های مجردی را -فعلا- در سطح منطقه ی 12 جمع کنند. یک کمی با خود فکر کردیم و گفتیم که مگر چه فایده ای داشته که این کار رو کردن ؟ از این رو یه کم این قشر خاکستری رو فعال کردیم و فهمدیدیم که بعله ! همیشه پای یک زن در میان است ! احتمالا طرح به این شکل خواهد بود که کسی که دستگیر میشود فرصت دارد طی یک هفته یک همسر ایده آل (!) برای خودش دست و پا کند، در غیر اینصورت کلانتری محل برایش دست و پا می کند. برای همین هم دولت نهم که از انحلال خوشش می آید لایحه ای به مجلس برده که نیروی انتظامی را با محضر ادغام کنند. بزرگترین کمکی که این طرح می تواند بکند این است که به سرعت آمار ازدواج بالا رفته و آمار طلاق پایین می آید و زوج های خوشبخت جوان به هر زحمتی هم شده با هم به خانه ی مجردی ... ببخشید ! بخت می روند ! از دیگر مزایایی که طرح  جمع کردن خانه های مجردی دارد این است که دختران ترشیده را به سرعت شوهر می دهد. یش بینی شده که با این کار قیمت دختر(مهریه ی امروزی) در اثر افزایش تقاضا بالا رفته و با مالیات بستن بر روی مهریه، در آمد دولت حتی از درآمد های نفتی سال 87 نیز بیشتر شود! و خود به چرخه ی اقتصاد کشور بسیار کمک خواهد کرد.
ببینید ! با یک حرکت هوشمندانه چقدر از مشکلات ما حل می شود ! اصولا هر چه تا الان می کشیدیم، به خاطر نبود این طرح بود. امیدواریم که با اجرا شدن این طرح همه چیز سر و سامان یابد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه

باگ

از اشکالات این جهان این است که آنهایی که بیشتر با هم اشتراک دارند، کمتر با هم حرف می زنند ..

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

افشین جان، ببازی هم پشتتیم

آنها که مایلی کهن و دایی را انتخاب کردند، بالاخره به هر دلیل تن به خواسته ی مردم در دادند و افشین قطبی را انتخاب کردند. مربی ای که لایق تیم ملی است و دایی ها و مایلی کهن ها در برابر او کم می آورند. او در فاصله ی چند روز تا بازی بعدی و حساس ایران به سرمربی گری رسیده و تنها 3 بازی دارد تا بتواند شایستگی هایش را اثبات کند.
او مربی بزرگی است. فرقش با دیگر مربی ها این است که بردش را به پای بازیکنان می نویسد و نه ائمه، و باختش را می پذیرد و نه نام ائمه را لکه دار می کند و نه نام بازیکنان را. فرقش با مربی های سابق تیم ملی در این است که به همه احترام می گذرد. آنقدر که یک بار در مصاحبه ی بعد از بازی که اکبر میثاقیان نیز حضور داشت، میثاقیان را آنقدر ذوق زده کرد که گفت "قول می دهم تیم آقای قطبی امسال قهرمان می شود!".
خلاصه اینکه کفاشیان نیز، که لیوانی دستش نیست تا جابجا کند، احتمالا از این خبر، مانند همه ی ما خوشحال شده و همه ی ما، با هم امیدواریم که تیم ملی به جام جهانی صعود کند و هر چند حرفهای کفاشیان عوض می شود، ولی حرف ما عمراً عوض نمی شود که در صورت باخت نیز از قطبی حمایت می کنیم، چرا که اگر تیم صعود نکند، تقصیر دایی و مایلی کهن و آن کسی است که این دو را انتخاب کرده، نه قطبی.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

احیا

احیای انسانیت در جامعه،
مهمتر از احیای سازمان برنامه است

۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

نرخ تورم

دولت اعلام کرد : شتاب افزایش نرخ زیاد شدن تورم، تنها 5% افزایش داشته است. چقدر خوب.

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

تبلیغات انتخاباتی علیه گشت ارشاد

سردار احمدی‌مقدم:تعطیل شدن طرح امنیت اجتماعی تبلیغات انتخاباتی است


سردار احمدی مقدم در این سخن هایی که فرمودند، اشاره به این کردند که طرح امنیت اجتماعی و گشت ارشاد یک طرح مردمی است، و در عین حال کاندیداهای انتخاباتی برای تبلیغاتشان از تعطیل کردن این طرح حرف می زنند. شاید خود او به این گفته ی خودش توجه نکرده که قسم روباه و دم خروس را توامان در یک جمله آورده است. کاندیدا ها، چه خوب و چه بد، در تبلیغاتشان از این مسئله استفاده می کنند و علیه آن حرف می زنند. و این نشان می دهد که حتماً نارضایتی ای از این مسئله وجود دارد که حرف زدن علیه آن "تبلیغ انتخاباتی" محسوب می شود! از سردار احمدی مقدم ممنونم که به این خوبی ما را از نگرانی این مسئله در آوردند.

۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

the grass was greener ... the light was brighter ...

high hopes را از پینک فلوید گوش می کنم، برای اولین بار.. آهنگ را که می شنوم، نمی توانم جلوی اشک هایی که روان می شوند را بگیرم .. تک تک جمله های این آهنگ راوی حال من اند ..
Beyond the horizon of the place we lived when we were young
In a world of magnets and miracles
آری، دنیای ما، دنیای عجیبی بود. دنیایی که تمام زندگی مان شد .. هنوز هم هر چند دور، اما به امید این خاطره هاست که زنده ایم..
Our thoughts strayed constantly and without boundary
The ringing of the division bell had begun
زنگ جدایی نواخته شد .. صدایش به خراب کردن دنیای مان برخاست .. رویاهایمان را ربود ... کابوس ها را نشاند بر راس امور .. آری، چمن ها سبز تر بودند و نور ها روشن تر .. خنده ها حقیقی بودند .. دوستی ها واقعی بودند . .
The grass was greener
The light was brighter
With friends surrounded
The nights of wonder
پل ها را، بی که بخواهیم، پشت سر خود آتش زدیم؛ آتش زدند. ما را روانه ی این جهنم کردند ..
Looking beyond the embers of bridges glowing behind us
To a glimpse of how green it was on the other side
Steps taken forwards but sleepwalking back again
Dragged by the force of some inner tide
رو به جلو، مثلا ً می رویم و هنوز در خاطره ها زندگی می کنیم .. چاره ی دیگری نداریم .. خودش که نیست ، رویایش را باید دید .. خواب هایمان هنوز برای آن زمان اند .. اشک هایمان نیز .. آری، این جبر مطلق را چه کسی می تواند به عقب برگرداند ؟
Encumbered forever by desire and ambition
There's a hunger still unsatisfied
Our weary eyes still stray to the horizon
Though down this road we've been so many times
هنوز، عطشی هست که رفع نشده .. چشمان خسته مان رو به افق مانده .. این راه را هزاران بار رفته ایم ..
چمن ها سبز تر بود ...
نور ها،
روشن تر
چه کسی می تواند جبر مطلق را به عقب برگرداند ؟

۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

اخلال

اخلال در نظم عمومی موهایت
زیباترین جرمی ست که مرتکب می شوی

۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

او قرنهاست که قرنها را از یاد برده است.

پیرمرد خوش خیال
آبهای چشمه را
سالهاست خشک می کند
و دستهایش
بوی بلاهت پنجره های نومید را می دهند.

پیرمرد خوش خیال
شب ها نمی خوابد و
ماه را
در قفس چشمانش زندانی کرده است.
او
سالهاست که در کوچه ی ما
پرسه می زند
و چهره ی سوخته اش
تصویر داغ ترین نفرت های زمین است

پیرمرد خوش خیال
- به خیالش
ابرها را به حرکت دستانش
می لرزاند و
- به خیالش
ستاره ها پرنده نیستند

او قرنهاست
که حساب اشک های تمامی آدمیان را
از بر است
و به دست باد می سپارد
قصه هایی را که گوشی برایشان نیست
او
قرنهاست
که قرنها را از یاد برده است.

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

شب نوشت

شب که می شود، حقیقت بر سرم نازل می شود.آنچه در روز از آن می گریزیم، همیشه با ما ست و چراغ را که خاموش می کنیم، سنگینی دستهایش را بر شانه هایمان حس می کنیم. شب بسیار ترسناک است، چرا که روحمان را برهنه پیش چشمانمان قرار می دهیم و مبهوت به آن می نگریم. نقابمان را زمین می گذاریم و می بینیم هیچکس در پس آن نیست. تنهاییم. مطلقا ً تنها. شبها بار عجیبی دارند. شب، غریب آینه ای ست. آینه ای که از آن می ترسیم و می خواهیم آن را بشکنیم و در نهایت خود را می شکنیم. صبح تا غروب به در و دیوار می کوبیم تا همین چند دقیقه و چند ساعت ی شب را بیدار باشیم و هشیار. حقیقتا ً هشیار. تنهایی بر سرمان نازل می شود و چون زخمی ما را ار خواب باز می دارد. در نگاه آینه می میریم.شب سکوتی عجیب دارد. سکوتی که تمام روز پی آن می گردیم و نمی یابیم. سکوتی عارفانه شاید. سکوتی مثل مرگ، مثل خواب، مثل ترس. سکوتی گویا تر از هزاران گفتار. در سکوت شب هزاران موسیقی ست. و موسیقی از تنهایی های شبانه ست که زاده می شود. در شب خود را برهنه می یابی. عاری از هر چه نام و مقام دروغی و خالی. با خودت تنها می شوی و به تو هجوم می آورد. در شب است که عمق نور را حس می کنی. می فهمی شب در شب بودنش زیباست، والاست.

۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

باد سرزده ی سرد

دمای آسمان افت می کند
تا باز بلرزاند
استخوان های زمین را
در این باد سرزده ی سرد
زمان را چون امیدی گم می کنم
و سرنوشت را به دست پاهایم می سپارم
چقدر باید بروم
تا بایستد آسمان
از آزار زمین ؟

۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

دور باد دستان هرزه ی باد سرگردان

باغبان خوابش را
به تساوی میان گلهای باغ تقسیم می کند
و اندوهش را
رهسپار ابرهای آسمان
چرا که می داند
فرشته ای هست پشت ابرها
که با لبخندش باران را بر زمین می گستراند
و زیر لب دعا می خواند
که دور باد دستان هرزه ی باد سرگردان

۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

کاور دو آهنگ Soldier Of Fortune (Deep Purple) و Don't Cry (Guns n' Roses)

با میثاق، دوستم، دو تا آهنگ کاور کردیم که لینک دانلود و لینک متن آهنگ ها را در زیر گذاشته ام. البته لازم به ذکر است که این آهنگ ها فقط در حد تمرین هستند و اگر اشکالی، چیزی دیدید، به بزرگی تان ببخشید:

Soldier of Fortune (Deep Purple) + متن آهنگ

Don't Cry (Guns n' Roses) + متن آهنگ

۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

وقتی همه خوابیم

دیروز با یکی از دوستانم فرشاد، فیلم "وقتی همه خوابیم" بهرام بیضایی را رفتیم. بگذارید ابتدا آخرش را بگویم که خیلی از فیلم لذت بردم. پیش تر، نقد سهیل و نوشته ی پدرش را درباره ی این فیلم خوانده بودم. فیلم را که دیدم، بسیار شوکه شدم، چرا که از آنچه که تصور داشتم خیلی بهتر بود و مدتها بود فیلم به این خوبی را در سینما ی ایران ندیده بودم.

فیلم خیلی گیرا بود. فیلمفارسی های امروز را هجو می کند و فرآیند هایی که منجر به ساختن چنین فیلم های مبتذلی می شود.از نکته های جالبی که دیروز من دیدم، این بود که خود بیضایی تهیه کنندگی این فیلم را بر عهده داشت و شاید وقتی فیلم را می بینیم می توانیم بگوییم که طبیعی ست.

شخصاً این فیلم را به همه توصیه می کنم ببینید، و نقد دوستم سهیل و نوشته ی محمدآقازاده را نیز درباره ی این فیلم بخوانید.

۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

پشت چراغ قرمز

: همیشه ی خدا، سبز نشده قرمز می شود ..

۱۳۸۸ فروردین ۱, شنبه

ای درخت خشکیده چوب

سالها رستی وامروز
بر تنه ات سوسمار ها می خزند
در خنکای بهار
جای نفسهای تو خالی ست
ای درخت خشکیده چوب
بر تو اشک نخواهم ریخت
که باران تو را می شوید و
بر مزارت هزار جنگل سبز خواهد رویید
با بوی گِل باران خورده و
صدای خوش پرندگان
بر تو افسوس نخواهم خورد
چرا که دراستخوان سردت
تخم هزار درخت نهفته است
و به بارانی بارور خواهد شد
و ایمان دارم
که باران تو را خواهد شست
و جنگلی خواهد رویید
بر کویر کوچکت

[به مناسبت نوروز، اینجا را خانه تکانی کردم. نوروز بر همه مبارک!]

۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

قهرمان

و رستم هیچگاه شاهنامه نخوانده بود ..

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

اتهام،انتقام و انحطاط *

رییس جمهور سودان از سوی دیوان لاهه به جرم جنایت جنگی و جرم علیه بشریت تحت تعقیب قرار گرفت. این خبر عده ای را خوشحال و عده ای دیگر را ناراحت می کند. اما در نگاه اول، این "ناراحت شدن" کمی عجیب به نظر می رسد؛ همانطور که مقامات ایرانی نسبت به این حکم، واکنش منفی نشان داده اند و آن را نقض حق حاکیت و مصونیت رهبران کشور ها و "بدعتـ"ـی زشت نام نهاده اند. چرا که به منزله ی دخالت در امور داخلی کشور هاست. و آنها که خوشحال شده اند، خوشحالی شان از این روست که –به هر حال- قهرمانی پیدا شده تا یک جنایتکار جنگی را دستگیر کند.


این طور که مقامات ایرانی می گویند، روشی که دیوان لاهه پیش گرفته، این است که پا را اندکی فراتر از قانون و مسئولیت خود نهاده. اما چرا با وجود این همه موافق – که حکم را تصویب کرده اند، با این حکم برخورد صورت می گیرد؟ پاسخ این است که مقامات ایرانی، جدای از اینکه کاری که رییس جمهور سودان در جریانات دارفور انجام داده جنایت است یا نیست، کاری که دیوان لاهه می کند را محکوم کردند. یعنی اگر بپذیریم که دیوان لاهه پا را از قانون فراتر گذاشته است، می توانیم این اتفاق را این طور تفسیر کنیم که دیوان لاهه، کشور ها را در برابر ارزشی قرار داده، و مخالفانش به ضد بودن با آن ارزش و حمایت از جنایات جنگی متهم شده اند.



"در برابر ارزش قرار دادن" مانند سنگی می ماند که دیوانه ای به درون چاه می اندازد و هزار عاقل به این راحتی ها نمی توانند آن را در بیاورند. وقتی کسی، شخص دیگری را متهم می کند که وقتی تو با فلان چیز مخالف هستی، یعنی با فلان چیز هم مخالف هستی، شخص دوم برای اثبات خلاف این مطلب باید بسیار بکوشد.

در اتفاق هایی که اخیرا در جامعه ی ما می افتد نیز می توان عین این اتفاق را دید. مثلا در اتفاق دفن شهدا در دانشگاه امیرکبیر، این اتهام زده می شود که مخالفان تدفین شهدا، با شهدا مخالفت می کنند. این اتفاق برای مان بار ها افتاده و در هر مسئله ای آن را مشاهده کرده ایم، و تا حدی سلاح آنهایی شده که می خواهند جریانی را حذف و یا متعادل کنند. مثال ملموس تر این اتفاق، دیوار ی است که یک محوطه عمومی را به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم می کند. اگر کسی با وجود آن – به هر دلیلی - مخالفت داشته باشد، به هزاران گناه و جرم و غیره می تواند متهم شود.


"در برابر ارزش قرار دادن"، امری ست که ظاهری منطقی دارد، اما در باطن، می توان دید که خیلی از پایه های آن می لنگد. بسیاری از اتهام ها و تهمت هایی که انسان ها می زنند، نیز از این جنس است. از این رو، باید از اتهام زدن ترسید و اگر زده می شود، برای اثبات آن، دلایل عقلانی و تحلیلی آورد. در غیر این صورت، در پس این اتهام ها، ارزش ها اهمیت خود را از دست می دهند و جامعه به جای اعتلا و پیش روی، به انحطاط کشیده می شود و این رفتارها، حاصلی جز آبادی کوتاه مدت و ویرانی بلندمدت نخواهند داشت.


* نوشته شده برای خبرنامه ی شریف

۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

چون پرنده های دیوانه در باد

پرنده ها در باد
راه خود را در سکون می جویند
و من در این بی حسی
در جنون
افسوس که در هر واژه ی این فریاد های دیوانه وار
مرگ به انتظارمان می نشست
و ما داستانی را روایت می کردیم
که سالها پیش
ستاره ها آن را مرده بودند
و ماهمان را گم کردیم
میان این همه ابر
دور از خورشید
می سوختیم در این بی حسی بیرحم
به سوی خورشید
راه خود را
از سکون میجستیم
چون پرنده های دیوانه در باد

۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

به فکر این همه "معتاد" و "بیمار روانی" [نیز] باشید !

نمی دانم چرا هر اتفاقی که می افتد، می خواهیم تقصیر ها را از سر خود باز کنیم. به خدا آن کسی که خودکشی کرده مثل ما آدم بوده و می فهمیده. چرا باید به او برچسب "معتاد" و "بیمار" بچسبانیم ؟ مگر نه این است که اگر تعریف "بیمار روانی" را بپذیریم، همه مان بیمار روانی هستیم ؟ مگر نه این است که تا به حال هرکداممان یک بار هم شده به خودکشی فکر کرده ایم ؟ چرا این قدر بی مسئولیت هستیم؟ آن کس که خودکشی کرده، هر قدر هم کارش اشتباه باشد، باید جست و دلیلش را یافت. چرا که مسئولیت خودکشی با خود اوست، اما مسئولیت دلیل این خودکشی با همه ی ماست؛ همه ی ما. از آن کس که وظیفه ی ایجاد یک زندگی راحت برای این فرد دارد، تا حتی آن کسی که مثلاً برخورد خشن و نامناسب با این فرد داشته است. بیایید با چسباندن صفت "معتاد" و بیمار روانی" عده ی بیشتری را به این کار دعوت نکنیم و به فکر مسئولیت هایمان باشیم؛ البته اگر وجدانی در جامعه مانده باشد، اگر حس مسئولیتی در جامعه مانده باشد.


+، +، +

۱۳۸۷ اسفند ۸, پنجشنبه

خشونت در غیاب گفت و گو

25 دانشجوی دانشگاه امیرکبیر به زندان افتادند.تنها به این دلیل که نسبت به دفن شهدا در این دانشگاه اعتراض داشتند.از کنار این مسئله به سادگی نمی توان گذشت،چرا که این مسئله از آنجایی به وجود آمده که هم اعتراض کنندگان و هم مسئولان می خواهند از سلاحی به نام خشونت برای پیشبرد خواسته های خود استفاده کنند؛اعتراض کنندگان به شیوه ی تظاهرات و مسئولان به شیوه ی بازداشت.
"خشونت" در هر شکلی که باشد، وسیله ای است برای اعلام حضور٬حال به هر دلیلی که باشد. مثلا ً تظاهر کنندگان برای اینکه اعلام کنند فلان مسئول یا ساختار بی توجه به خواسته های آنان تصمیمی گرفته و می خواهند بگویند که آنان را هم در معادلات تصمیم گیری اش وارد کند. و یا از طرف دیگر مسئولان امنیتی که می خواهند به شکلی اعلام کنند که ما اینجا هستیم و در صورت اعتراض،دستگیر خواهید شد.
خشونت،سلاحی است که اغلب ناخودآگاه،در اثر خشم به کار برده می شود و همیشه اثرات روانی نیز می گذارد.این اثر روانی،به هر شکلی که باشد،مثل ویروس می ماند و هر کس که مورد خشونت قرار گرفته،این خشونت را، به هر حال، در جایی بروز خواهد داد،و به این ترتیب،در تمامی جامعه پخش خواهد شد.مثلا ً اتفاقات دانشگاه امیرکبیر را که می بینم برایم عجیب نیست اگر در خیابان دو نفر بی جهت گلاویز شوند.به هر حال، خشونت، اثری در ذهن آدمی می گذارد که  ناخوداگاه، در رفتارهایی هر چند کوچک آن را بروز می دهد.
خشونت آن جایی به وجود می آید که مجال گفتگو از بین رفته باشد.نمونه ی بارز و معروفش،آن خبرنگار عراقی است که هنگام سخنرانی بوش،کفش خود را به سمت او پرتاب می کند و خود را در کانون توجه ها قرار می دهد تا صدایش شنیده شود.اگر مجالی برای گفتگو بود،به هیچ وجه این اتفاق رخ نمی داد. و اگر به واقعه ی اخیر دانشگاه امیرکبیر برگردیم، می بینیم که کار انجام گرفته، بی توجه به خواسته دانشجویان، و تا حدی ضد آن بوده است.
خشم، از حدی که بگذرد، دیگر گفتگو را نمی شناسد و مانند طغیان رود،می خواهد همه چیز را در هم بکوبد. از این رو، باید حرف ها را شنید و زمینه را برای گفتگو ها فراهم کرد تا خشونت در جامعه همه گیر نشود و کار به جایی نرسد که کنترل آن، غیرممکن باشد.

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

اتوپیا

همه برخاستند که به تنهایی، از شهر، اتوپیا بسازند؛ هریک به شکل خویش،  ............................   جنگ شد، "اتوپیا" در آتش سوخت.

۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

It's somewhere, hidden from view ...

Hidden from view
این درخت، حین ِ گوش دادن به {این آهنگ} رویید .. به همین خاطر نامش را Hidden from view [عبارتی در همین آهنگ] می گذارم .. بسیار دوست اش دارم ..

~o~

Paint me a room where I can dream
Dream of a world that I used to see
Paint me a window, soft and defined
And flood yellow light
Through the open blinds
It's somewhere, hidden from view
A portrait, an epitaph...

~o~

ای زمینم را حسرت ماه

تو نور بودی
تو خالق نور
ای گریزپای کوچکم
بر دستان تو هر لحظه ایمان می آورم
و تو هنوز
آسمانم را تپش ابری و
زمینم را حسرت ماه
دیوانه وار گرد تو می گردم
چون شمع به گرد پروانه
ای گریزپای کوچکم
لحظه ای چشمانت را از من نگیر
ای آسمان صبح
ای سیاهی شب
ای بینهایت ترین رویا
ای کوچکترین خواب برف

۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

گریختند

هوا آلوده شده. بس که نفس ها بیهوده صرف شد برای یاوه گفتن . پرنده ها گریختند، فرشته ها گریختند ..افسوس !

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

شبانه - 3

هرم عشقت هنوز در بدن است
نام تو واژه واژه ی سخن است

نور لبخند تو چو صبح سحر
بر تن خیس شب چو پیرهن است

زخم می زاید از در و دیوار
گو که دیوار روح و جان من است

جان جانان ! دمی بیا نزدیک
بوی مویت به جان چو جان به تن است

آسمان تار و پود می گسلد
گویی انگار تار و پود من است

حرف ناگفته را نباید گفت
نیست یک گوش و این همه دهن است

این سپیدی که در رخم بینی
بر دل بی بضاعتم کفن است

با امید شکفتن مهرت
سیل اشکم روانه ی چمن است

ای فغان از دلت که می بیند
این دل خون و گرم خویشتن است

۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

شبانه - 2

خورشید،
راهی است به سوی چشمان تو
و آسمان
وسعت خود را
از نگاه تو به ارمغان دارد
به سوی آخرین ابرها می دوم
به سوی اولین اشک ها
قدم هایم نگاه تو را می شمارد
تا پایان بی پایان اندوهم
ای که لبانت
هرم خورشید را می آفریند
و از تو سبز می شود
کویر ناموزون شعر

۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

شبانه

چشمهای تو
شب هایی است که درآن می گریم
و لبانت،
انعکاس فریاد های خاموشم
و خنده ات،
آه خنده ات !
راز وهم آلود اندوهم.
سوار شو بر موج باد
ای والاترین رویا
ای رویا ترین زیبا
سکوتت را به تمام این فریاد ها بسپار
جهان را خراب کن
به چشم بر هم زدنی
ای حسرتت محصور
در حصار آینه ها

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

باید آب ها را از کشتی بیرون ریخت

نمی شود دیگر، دنیا قصد ندارد چپکی بچرخد. هر چقدر زور می زنیم حرکتش را آنوری کنیم، باز ساز خودش را می زند. نمی دانم، این روز ها بدجور سنگین اند. بر تمام بدنم حسشان می کنم. آخر نمی دانم، از در و دیوار ناله می بارد. همه می نالند. از خوشحالش گرفته تا ناراحتش همه می نالند. شاید مریض شده ایم. همه، اپیدمی شده است این مریضی. من هم هرطور می خواهم جلوی این مرض را بگیرم، آخر یک جوری بیرون می ریزد. چه کنیم دیگر؟ دنیا سر سازش ندارد.

دوستان هر روز دور تر و دور تر می شوند. آن که دیروز مرهم بود، امروز خنجر می شود. نمی دانم چه رسم مسخره ای است این لبخند زدن. چرا می خواهیم بگوییم همدیگر را دوست داریم؟ چرا به زور به مدت 3-4 ساعت هر روز در یک کافه می نشینیم و می خواهیم همدیگر را تکه پاره کنیم ؟ حتی اگر دوستی پیدا شود، از فرط تنهایی و تکرار از یکدیگر می گریزیم. چرا اینقدر تنها شده ایم؟ نکند شیطان ما را طلسم کرده باشد ؟ بیهوده شده ایم. از صبح علی الطلوع پی – مثلا ً – علم و دانش می رویم و شب، چون مرده ای به رختخواب پناه می بریم. نمی دانم، این روزها بدجور سنگین شده اند.


بد وضعیتی شده. میان این همه خبر و اطلاعات و خبر و اطلاعات، نمی دانی به کدام اعتماد کنی، به کدام اعتنا کنی. سردرگمی مرا دامن می زند. سردرگمم. سر در گمیم. باید یک کاری کرد، آری باید یک کاری کرد. دوستی ها را باید دوباره ساخت. نمی دانم، چگونه و کی اش را خدا می داند. آدم ها را باید دوباره ساخت. به خدا تا وقتی که آدم ها یاد نگیرند دوست داشته باشند، هیچ چیز از جای خود تکان نخواهد خورد. دوستی هایمان بوی دوستی نمی دهد. به خدا نفرت پمپ شده است در رگهای این شهر. داریم غرق می شویم. باید آب ها را از کشتی بیرون ریخت.

۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

اخبار خودکشی را پخش نکنید، دیگران هم به فکر می افتند

شنیدم اخیرا ً یک دانشجوی دیگر دانشگاه تهران خودکشی کرده. [+] نمی دانم دلیل خودکشی او چه بوده و آیا منطقی بوده یا نه، اما مطمئنا ً هر چه بوده، از سر خوشی نبوده. نمی دانم، از مرگ گفتن و از مرگ شنیدن برای  ما خیلی عادی و روزمره شده است. هزاران نفر در غزه می میرند و عکس العمل ها، حداکثر تحصنی است در فرودگاه، که آن هم دردی را دوا نکرد و نمی کند.

از مرگ شنیدن آنقدر برایمان عادی شده است، که وقتی خبر کشته شدن یا خودکشی انسانی را می شنویم، بی تفاوت از کنار آن می گذریم. دیگر پی دلیل آن نمی گردیم، شاید وقتش را نداریم .. نمی دانم. اما به هر حال، با بستن چشمهایمان به روی مشکلات، مشکلات نمی میرند. البته با این فرض که می فهمیم مشکلاتی وجود دارند.

دانشجوی دیگری خودکشی کرد! بدون این که بداند همه از کنار خبر مرگ او به سادگی می گذرند. بی آنکه بداند کسی بعد مرگ او خواهد گفت:"خبر خودکشی دانشجویان را پخش نکنید". خب، شاید این شخص، ناخودآگاه فکر می کند که اگر دیگران این خبر را بشنوند به فکر خودکشی می افتند. و احتمالا فکر می کند که حق هم دارند ! اما در هر صورت، این وسط یک نفر مرده است، بی آنکه دیگران مسئولیت هایشان را در قبال او انجام داده باشند. نفرین آن دانشجو، بر سر تک تک ماست. تک تک ماهایی که از کنار مرگش به سادگی می گذریم.

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

غروب

سایه ها بلند می شوند
و قد ها کوتاه؛
خورشید رو به غروب است ..

۱۳۸۷ دی ۲۷, جمعه

مسحور کن تمام فریاد های بی پایان را

در چشمهای سیاه تو نهفته است
راز شب هایی که به درازا می کشد
راز اشک هایی که فرو نمی ریزد
در لبان تو نهفته است
راز فریاد گوشخراش سکوت
لبانت را بگشا
بگذار نمیرد دیگر
گلی که می روید
بر رویاهای تلخ مان
آینه ها تو را می خوانند
لبانت را بگشا
مسحور کن تمام فریاد های بی پایان را
بر جاده های خشک ببار
دستانت را پناهی کن
برای این همه خون و اشک
آسمانی ببار
بر تن خسته ی این واژگان نومید..

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

نیازمندیها

شدیدا ً به یک تعادل پایدار نیازمندیم..

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

در تو می لولند ماشین های غبارآلوده

آینه ها از تو پر اند
دشت ها از تو سبز
در دست های تو می روید بهار
و از لبهای تو باران..
زیبایی از تو زیباست
با حرفهای تو گشوده می شود
رمز حرف های ناگفته ی من..
در تو می زید
تمام اشکها و خنده های من
روزی می میرم
و در آینه ها با تو خواهم رقصید
ای که دشت ها از تو سبزاند
و اشک ها از تو آبی
ای که تمام خیابان ها به تو تمام می شوند
و در تو می لولند ماشین های غبارآلوده
زیبایی از تو زیباست
و تمام ِ قطره های باران
به احترام تو سقوط می کنند
از آسمان تنهایی این شهر خالی..

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

از کجا می آیی ای ابر نومید؟

از کجا می آیی ای ابر نومید؟
شاید از جایی که
مال من باشد
شاید از تنها جایی که
در آن آسوده می گریستم
شاید از تنها جایی که در آن
بیهوده می رقصیدم
از جایی پشت آن کوههای بلند
از جایی سبز تر ازآسمان دیروز
از جایی بلند تر از فرداهای نامده
زمین خشک آنجا
چقدر از این ویرانه خاکی تر است؟
دیوارهای آنجا چه رنگی اند ؟
نکند آنجا هم خورشید سرد باشد؟
ای پیامبر اشک های آسمان
بر دستهای خشک من ببار
بر وجود تهی ام
ببار بر تمام این زمین های شکسته
ببار بر خیابان های اندوهگین
ببار بر پاییز بی پایان
از کجا می آیی ای ابر نومید ؟
آیا دریا هنوز آبی است؟
بگو چقدر راه است
تا آخرین ایستگاه تنهایی باران ؟