هرم عشقت هنوز در بدن است
نام تو واژه واژه ی سخن است
نور لبخند تو چو صبح سحر
بر تن خیس شب چو پیرهن است
زخم می زاید از در و دیوار
گو که دیوار روح و جان من است
جان جانان ! دمی بیا نزدیک
بوی مویت به جان چو جان به تن است
آسمان تار و پود می گسلد
گویی انگار تار و پود من است
حرف ناگفته را نباید گفت
نیست یک گوش و این همه دهن است
این سپیدی که در رخم بینی
بر دل بی بضاعتم کفن است
با امید شکفتن مهرت
سیل اشکم روانه ی چمن است
ای فغان از دلت که می بیند
این دل خون و گرم خویشتن است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر