۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

سایه‌بان

 

آینه را بشکاف
چشم‌های نومید را
چند برابر نمی‌خواهم
و فردایی را که با صداقت
تباهی خود را
به نیشخندی عریان می‌کند

آفتابی که تا استخوان می‌سوزاند
به سایه نیز رحم نخواهد کرد
من محکوم به سوختنم
که دستانم را
آهنین پنداشته بودم

میان آفتاب‌های همیشه
زیبایی تو لنگری‌ست
و چشمانت سایه‌بانی
که صبح را وعده می‌دهد
بگذار در شب چشمان تو خانه کنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر