۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

سپیدترین کابوس تاریکی

در رگ‌های من
زیر پوست شب
خونی می‌جوشد از نو
آه نمی‌دانم چیست
می‌خواهد بمیرد
یا بمیراند
نمی‌دانم کیست

در لحظه‌لحظه‌های تکراری پلک‌هایت
راز زیستن نهفته است
در عروج منحنی تن‌ات
در چشم‌های آهنین‌ات
که راهی به اعماق‌اش نیست
راز زیستن نهفته است
آه نمی‌دانم چیست
که این‌گونه به جنگ‌ام می‌خواند

پنجره‌های پیرهن‌ات را بگشا
صبح را
به چشم‌های خواب‌آلوده‌ام جاری کن
تن‌ات
خواستن‌ات
سپیدترین کابوس تاریکی‌ست
آه نمی‌دانم چرا