۱۳۹۴ آبان ۲۵, دوشنبه

سنگواره‌گی

دیوارهای خانه‌ام فرومی‌ریزد
دست‌هایم کوتاه است
صدای الکن سنگی زیر آوار
و جهانی در سرما می‌سوزد
لبانت کجاست؟
که آتشی باید
برای فرونشاندن خاکستر مرگ

ابرهای سرخِ خون را باید شست

دست های‌مان کوتاه است
و چشم‌های سرخ مجسمه‌ها
خبر از پایان سنگواره‌گی می‌دهند
هر گیاه که به زمین می‌افتد
زمان را از نو تراش می‌دهد

گلویم را به برگ سبزی آراسته‌ام

تا صدایم جوانه‌ی ترد آفرینش باشد
دیوارهای خانه فرو می‌ریزد
جهان من اکنون دیوار ندارد
مزرعه‌ای آفت‌زده
تشنه‌ی آتش
و در دست من باران