فضای اجتماع، در معنای مجموعهای از روابط میان
افراد، نهادها و شهر، مهمترین عامل در تعین فرم معماری است. دگرگونی در فرم
معماری نیز بسته به این روابط است و بر آن تاثیر خواهد گذاشت. میتوان گفت فضای
معماری نمونهای کوچک از فضای اجتماع است. عنوان «اغتشاش بصری» که عدهای از
معماران به ناهماهنگی و ناموزونی معماری تهران اطلاق میکنند، نام درستی است، اما
کامل نیست؛ از آن رو که نه تنها این اغتشاش در سطح دید رخ میدهد، بلکه حواس دیگر
مادی و متعالی انسان که در ارتباط با معماری و شهر هستند نیز دچار اغتشاش است؛ همچنین
رویکردهای یکسونگر اینچنینی تاثیرات متقابل شهر به مثابۀ فضای اجتماعی و معماری
را نادیده گرفته، و برای حل مشکل ناموزونی نماهای شهر، در محدودۀ طراحی یک بنا و
آنهم نه از طریق تغییر فرم (در معنایی که لویی کان از فرم مستفاد میکند) که از
طریق تغییر در تکنیک به دنبال راهحل میگردد. من اعتقاد دارم که یک بنا یا بناهای
تکین نمیتوانند مسئلۀ ناموزونی را حل کنند، اما معماری قابلیت ایجاد فضایی را
دارد که امکانهایی را متولد کند که فرم شهر را از طریق دگرگونی در زندگی روزمره و
چه بسا برانگیختن امکان کنشهای اجتماعی تغییر دهد. اما پیش از آن برای درک ضرورت
تغییر فرم شهر، باید از ضرورت تغییر فضای اجتماع از طریق زندگی روزمرۀ اجتماعی بگوییم
(چرا که این دو روح و جسم یک چیزند). لوفور در مقالۀ «تولید فضا و بقای سرمایهداری»
میگوید: «انقلابی که فضای جدیدی را تولید نکند، پتانسیل کاملش را واقعیت نبخشیدهاست؛
این انقلاب از آن حیث شکست خورده که نه خودِ زندگی، بلکه صرفاً روبناهای
ایدئولوژیک، نهادها یا دستگاههای سیاسی را تغییر دادهاست. دگرگونی اجتماعی، برای
آنکه به راستی ماهیت انقلابی داشته باشد، باید زندگی روزمره، و فضای زندگی را
تغییر دهد. ‹زندگی را تغییر دهید!› ‹جامعه را تغییر دهید!› این احکام، بدون تولید
فضایی مناسب هیچ معنایی ندارند. روابط اجتماعی جدید مستلزم فضایی جدید هستند و
برعکس». و در «حق به شهر» وظیفۀ معمار را نه خلق روابط جدید، که صورتبندی وضعیت
فعلی میداند: «... معمار معجزهگرتر از جامعهشناس نیست. هیچیک نمیتوانند روابط
اجتماعی را خلق کنند، هر چند در شرایط مطلوب میتوانند به صورتبندی (شکل دادن)
روندها کمک کنند. تنها زندگی اجتماعی (پراکسیس) در ظرفیت عام خود، چنین نیروهایی
را دارد یا فاقد آن نیروهاست».
تهران فضاهایی را کم دارد که در آن مردم بتوانند
یکدیگر را نگاه کنند، صدای یکدیگر را بشنوند، در آنجا قرار بگذارند، بهانهای به
دست دهد تا با یکدیگر صحبت کنند و به طور کلی شکلی از ارتباط میان مردم و مکان را
بیافریند. در تجربۀ سفر اخیرم به اصفهان با شهری مواجه شدم که این فضاها را دارا است؛
پل خواجو، مکانی است که در آن مردم از حضور یکدیگر در ارتباط با رودخانه لذت میبرند
و خود را در امتداد یک تاریخ مییابند. میدان نقشجهان نیز همین خصوصیات را دارد.
درست است که –با نیمنگاهی به دیالکتیک فضای لوفور– شکلگیری این ارتباط میان فضای ذهنی انتزاعی و
مکان سالها و بلکه قرنها زمان بردهاست، اما آنچه مقصود من از بازگویی این
نمونهها است، این است که در چنین مکانهایی در ساختار اجتماعی امروز علیرغم تمام
دگرگونیها در معادلات اجتماعی، همچنان امکان آن جمعشدنی که در طول روزمره است
اما چیزی فراتر از امر روزمره در خود دارد، نیز وجود دارد.
خصوصیت چنین مکانهایی این است که توسط روابط
معاملاتی و مالکیت فردی یا خصوصی تسخیر نشدهباشد؛ اما از سویی، اهمیت سیاسی
پایتخت، این تمایل به فضاهایی که در آن ریزعملکردها و فعالیتهای مردم تعریفشده
باشد را شکل داده، و از سوی دیگر، مرکزیت اقتصادی تهران، ارزش زمین را به قدری
بالا برده که اختصاص مکانی به مردم بدون «توجیه اقتصادی» بیهود مینماید. البته که
مکانهایی مانند پارکها همچنان فضاهایی غیرمالکیتی و غیر معاملاتی اند، اما در
مقایسه با مکانهای شهری مانند میدانها (پلازا)، فاقد آن کیفیت گرهخوردگی با
زندگی روزمرهای هستند که من در بخشی از این طرح به دنبال فهم آن هستم. ضمناً قابل
توجه است که معدود فضاهایی از این دست که در شهر تهران وجود دارند نیز تابآورده نمیشوند؛
مانند رواق فرهنگستان هنر که بسته شد، یا چهارراه ولیعصر که نردهکشی شد و فضای
عبور پیاده به زیر زمین انتقال یافت.
از سوی دیگر، شهر نیاز به فضاهایی دارد که مردم به
قصد خاصی در آن گردآیند؛ مانند Community Hall
ها که عملکردهایی که به عموم مردم (یا به گروه خاصی از مردم) مربوط است را
پشتیبانی میکنند. مردم در آنجا جشن و عزا میگیرند، جمع میشوند تا دربارۀ مسائل
گفتگو کنند، یا فعالیتهای غیردولتی یا خودجوش را سازماندهند. در حال حاضر سراهای
محلهای وجود دارند که قرار بودهاست بستری برای این شکل از ایجاد فضای اجتماعی
باشند، اما باید بررسی شود که چه عواملی در تغییر شکل سراهای محله به مکانی برای
کلاسهای آموزشی یا عملکردهای اینچنینی تاثیرگذار بوده است.
v
معماری به گفتۀ میرمیران رد زمان است بر فضا. تغییرات
عظیم در عرصۀ فرهنگ، جامعه و سیاست، تاثیر خود را بر فضای معماری و شهر گذاشته و
آنها را دگرگون میکنند. اما آیا معماری میتواند عکس این فرآیند را طی کرده و فضای اجتماعی
بالقوه را به بالفعل بدل کند؟ البته که زمانی یک طرح
متفاوت معماری (طرحی که نه خصوصی باشد و نه معاملاتی) میتواند از روی کاغذ به بنای
ساختهشده تبدیل شود، که فضای اجتماعی «بالقوه»ای که موضوع سوال من است، تا درون
ساختار قدرت پیشرفته باشد و اساساً چنین طرحی بتواند پذیرفتهشود.
v
با دوگانهای مواجه شدهام که هر دوی آنها به نظر
درست میآیند، اما خط نازکی که هنوز برای من روشن نیست، تعیین خواهد کرد که کدامیک
به واقعیت نزدیکتر است. از سویی، اساساً فرآیند طراحی معماری، که هر لحظهاش را
امکانهای موجود فنی، فضایی و فرمی در سپهر اجتماعی تعیین میکند، معمار را از
سربار کردن چیزی که نیاز یا خواست آن در جامعه موجود نیست بر طراحی بازمیدارد. به
زبان دیگر، معماری تجسد روح وضعیت است و گریزی از همشکل بودن با آن ندارد. از سوی
دیگر، با این مساله مواجه میشویم که آیا اینطور نیست که معمار خود بخشی از وضع
موجود است؟ و آیا خواست او برای فرا رفتن از امکانهای وضعیت موجود، نشانی از شکلی
از آن امر ممکنی که زیر پوست جامعه جریان دارد نیست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر