۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

از زبان یک چشم بادامی

نمی دانم مشکل از چشمهای ِ شماست، یا از چهره ی ِ ماها : نمی دانم که چرا نمی بینی. چرا درک نمی کنی. هر جا که می روی، وقتی بحث ما چشم بادامی ها پیش می آید، می گویی که همه شان یک جورند، همه هم قیافه اند. هم نژاد های ِ خودت را که نگاه می کنی، چهره شان را تشخیص می دهی، نسبت به هر چهره احساس ِ خاصی به تو دست می دهد؛ دوست داشتنی، نفرت انگیز، بی خیال، خوشحال،ناراحت، هرچه... اما به ما که می رسی – به هر کدام از ما – تنها و تنها یک نوع احساس پیدا می کنی :غریبگی. آخر به تو چه بگویم آدم ِ حسابی. فکر می کنی که فقط میان ِ شما هندو-اروپایی ها زیبا هست، زشت هست، شاد هست.. نمی فهمی که آخر ما هم اینجا چهره ی ِ زیبا داریم، دوست داشتنی داریم، حال-به-هم-زن داریم، چهره ی ِ شهری داریم، دهاتی داریم، چهره ی افسانه ای داریم، چهره ی ملعون ِ شیطانی داریم... نمی فهمی، نمی خواهی بفهمی همه ی ِ ما چشم بادامی ها یک جور نیستیم. نمی خواهی این عادت ِ پَست را کنار بگذاری که چشم بادامی، یک نوع چهره است. نمی فهمی و نمی خواهی بفهمی که چهره های ما چشم بادامی ها نیز با هم فرق می کند..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر