۱۳۸۴ مرداد ۲, یکشنبه

از خودم بدم میاد.
همیشه خجالت می کشم به کسی بگم دوست دارم.
وقتی دیگرونو می بینم که راحت حرف می زنن و به هم ابراز علاقه می کنن...
یه جورایی از ابراز علاقه می ترسم.
بعضی وقتا دوست دارم به کسی فریاد بزنم که دوسش دارم.
ولی همه رو باید توی این وبلاگ خالی کنم.
شاید از غروره.
نمیدونم.

تا بعد.

۱۳۸۴ تیر ۳۱, جمعه

عکسای قربانی های نیشابور رو تو یه وبلاگ دیدم.
حالم به هم خورد.
چرا هیچکس به فکر مملکت نیست؟
چرا سیاستمدارا فقط به فکر جیب خودشونن؟
چرا 300 نفر پودر میشن هیچکس صداش در نمیاد؟
چرا دخترای ما رو تو دبی و کشورای عرب میفروشن هیچکس صداش در نمیاد؟
چرا نصف بیشتر مردم ما زیر خط فقر زندگی می کنن هیچکس صداش در نمیاد؟
واسه من میری نیروگاه هسته ای درست می کنی؟
جوش نیروگاه هسته ای و حق ملت ایران رو میزنی؟

دارم منفجر میشم
از عصبانیت
از حس خفگی
از حس مرگ
اه.............
بعد از مدتها سلام
این اینترنت بنده سرورش خراب شده زنگ زدم پشتیبانی اونم جواب نداد. به دفتر مرکزیش زنگ زدم یه user name آشغال داد الان با اون وصل شدم. حالا چیزی هم نیست که بشه ازش گذشت.
100 ساعته!
حالا باید منتظر شم درست شه.

این چند روز سرم خیلی خیلی شلوغه..
کلاس فیزیک نسبیت مدرسه رو ثبت نام کردم که کاش نمی کردم!
اصلا نمی دونم کی بهم گفت برم اون کلاس رو ثبت نام کنم!
نه این که فیزیکم بد باشه ها.
این کلاسش خوب نیست.

کارای روبوت هم هست.
امروز کتابم گرفتم بخونم.
ولی مگه این سان آندریاس میزاره؟!!

دیشب گریه کردم -زیاد
داشتم شو نگاه می کردم.
یه دختره بود با معشوق من مو نمی زد.
یاد اون افتادم
ناخودآگاه گریه م گرفت
راستشو بخواین دلم براش خیلی تنگ شده.

بگذریم.
منم دیگه برم.
تا بعد...

۱۳۸۴ تیر ۱۸, شنبه

بالاخره از مشهد برگشتیم.
خیلی خوب بود. جا تون خالی.

غرض از این پست یه بیت شعر از حافظ بود که:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا