دشت من تاریک گشت،
شب بیامد کشت او،
گرگ ها در پرده می درند هم پهنای دشت،
باد سردی کآید از آن دورها،
می دهد پندار ویرانی من.
من درین جنگ سکوت،
در پی آن ماه می گردم که بی ترس زمان،
می شود آهسته دستاویز پایانی من...
سعید برزگر ام؛ معمار و دانشجو. از شعر مینویسم -آنجا که زبان به تحلیل راه نمیدهد، و از معماری و شهر مینویسم -آنجا که زبان به شعر نمیچرخد.
دشت من تاریک گشت،
شب بیامد کشت او،
گرگ ها در پرده می درند هم پهنای دشت،
باد سردی کآید از آن دورها،
می دهد پندار ویرانی من.
من درین جنگ سکوت،
در پی آن ماه می گردم که بی ترس زمان،
می شود آهسته دستاویز پایانی من...
دوست دارم باد و باران را
نه از خشم و خروش رعد و برق و تندباد سخت
برای نغمه های دلنشین قطرگانش
که می آرد به یاد من تو ابر مهر باران را
روز بیرون کردن گلهای رز،
از دل و فکر و تن و جان،
روز نفرت، روز کینه، روز پایان سپیدی،
روز آغاز طلوع اهرمان،
روز قتل و کشتن احساس و عشق،
روز مرداب سیاهی،روز فریاد سگان،
روز نومیدی و وحشت،
روز بیکاری صدها گل فروش،
روز مسمومیت شب،
روز شب های دراز مردمان،
روز غمباد دلی در حسرت یک مرغ بریان،
روز پایان جهان...