۱۳۸۶ دی ۴, سه‌شنبه

که جای فریادست ..

دشت من تاریک گشت،


شب بیامد کشت او،


گرگ ها در پرده می درند هم پهنای دشت،


باد سردی کآید از آن دورها،


می دهد پندار ویرانی من.


من درین جنگ سکوت،


در پی آن ماه می گردم که بی ترس زمان،


می شود آهسته دستاویز پایانی من...

۱۳۸۶ آذر ۱۶, جمعه

باران را...

دوست دارم باد و باران را


نه از خشم و خروش رعد و برق و تندباد سخت


برای نغمه های دلنشین قطرگانش


که می آرد به یاد من تو ابر مهر باران را

نه چندان دور

روز بیرون کردن گلهای رز،


از دل و فکر و تن و جان،


روز نفرت، روز کینه، روز پایان سپیدی،


روز آغاز طلوع اهرمان،


روز قتل و کشتن احساس و عشق،


روز مرداب سیاهی،روز فریاد سگان،


روز نومیدی و وحشت،


روز بیکاری صدها گل فروش،


روز مسمومیت شب،


روز شب های دراز مردمان،


روز غمباد دلی در حسرت یک مرغ بریان،


روز پایان جهان...