وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی / وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند (حافظ)
سعید برزگر ام؛ معمار و دانشجو. از شعر مینویسم -آنجا که زبان به تحلیل راه نمیدهد، و از معماری و شهر مینویسم -آنجا که زبان به شعر نمیچرخد.
۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه
۱۳۸۵ اردیبهشت ۷, پنجشنبه
۱۳۸۵ اردیبهشت ۲, شنبه
۱۳۸۵ فروردین ۲۹, سهشنبه
امروز توی کلاس دینی بحث بود : بهشت و جهنم.
بحث هایی که میشد سر بهشت و جهنم همه شون انگار یه دور تو وجود من تکرار شده بود.
من قبلا به این نتیجه رسیده بودم که وحشتناک ترین عذابی که آدم اونور میکشه "حسرته".
میدونین چیه.
هر کسی یه پیامبر درون خودش داره.
حالا اسمش میخواد وجدان باشه٬... هرچی.
این خصلت "همه"ی ماست.
باید این رو پرورش داد.
باید این خصلت رشد کنه.
تا خودت بشی "وجدان".
تا بشی "پیامبر".
باید "پیامبر" رو درون خودت زنده کنی تا بتونی "وحی" رو دریافت کنی.
باید "پیامبر" رو احیا کنی تا به معراج بری.
"سعی کنیم خوب باشیم٬ پیامبر پیشکش"
حرف بعضی ها اینه.
تا وقتی به نمره ۱۰ فکر میکنیم٬ ۶ و ۷ میگیریم.
اما وقتی هدف رو ۲۰ قرار بدیم٬ ۱۹ میشیم.
بیخیال.
بحث هایی که میشد سر بهشت و جهنم همه شون انگار یه دور تو وجود من تکرار شده بود.
من قبلا به این نتیجه رسیده بودم که وحشتناک ترین عذابی که آدم اونور میکشه "حسرته".
میدونین چیه.
هر کسی یه پیامبر درون خودش داره.
حالا اسمش میخواد وجدان باشه٬... هرچی.
این خصلت "همه"ی ماست.
باید این رو پرورش داد.
باید این خصلت رشد کنه.
تا خودت بشی "وجدان".
تا بشی "پیامبر".
باید "پیامبر" رو درون خودت زنده کنی تا بتونی "وحی" رو دریافت کنی.
باید "پیامبر" رو احیا کنی تا به معراج بری.
"سعی کنیم خوب باشیم٬ پیامبر پیشکش"
حرف بعضی ها اینه.
تا وقتی به نمره ۱۰ فکر میکنیم٬ ۶ و ۷ میگیریم.
اما وقتی هدف رو ۲۰ قرار بدیم٬ ۱۹ میشیم.
بیخیال.
۱۳۸۵ فروردین ۲۵, جمعه
۱۳۸۵ فروردین ۲۳, چهارشنبه
چه روزایی که گذشت...
جالبه.
روزا میگذره٬
با تمام خاطرات خوب و بدی که به جا میذاره.
نباید از رفتن لحظه ها ناراحت بود.
باید تا می تونیم از لحظه ها لذت ببریم.
لحظه هایی که گذشت مثل سمینار٬ حلی کاپ٬ Iran Open یا حتی بودن با بچه هایی مثل مصطفی.
به آینده فکر میکنم.
هر کسی از رفقا یه سمتی میره.
بدون دونستن اینکه بعدا به هم خواهیم رسید یا نه.
از هم جدا می شیم٬
هر کس برای خودش زندگی ای تشکیل میده.
به آدم یه حالی دست میده.
بهش فکر نکنم بهتره.
جالبه.
روزا میگذره٬
با تمام خاطرات خوب و بدی که به جا میذاره.
نباید از رفتن لحظه ها ناراحت بود.
باید تا می تونیم از لحظه ها لذت ببریم.
لحظه هایی که گذشت مثل سمینار٬ حلی کاپ٬ Iran Open یا حتی بودن با بچه هایی مثل مصطفی.
به آینده فکر میکنم.
هر کسی از رفقا یه سمتی میره.
بدون دونستن اینکه بعدا به هم خواهیم رسید یا نه.
از هم جدا می شیم٬
هر کس برای خودش زندگی ای تشکیل میده.
به آدم یه حالی دست میده.
بهش فکر نکنم بهتره.
اشتراک در:
پستها (Atom)