سعید برزگر ام؛ معمار و دانشجو. از شعر مینویسم -آنجا که زبان به تحلیل راه نمیدهد، و از معماری و شهر مینویسم -آنجا که زبان به شعر نمیچرخد.
۱۳۸۵ آذر ۲۱, سهشنبه
همه ی ما ...
آوایی در شب
۱۳۸۵ آذر ۵, یکشنبه
باد و آفتاب
۱۳۸۵ آبان ۱۱, پنجشنبه
پر - خالی - تابان.
۱۳۸۵ آبان ۴, پنجشنبه
۱۳۸۵ مهر ۲۶, چهارشنبه
همه تقصیر من است ؟
در حسرت یک قطره
۱۳۸۵ مهر ۲۳, یکشنبه
قدم زدن در ساعت 6:15 صبح روز پانزدهم اکتبر، بیست و سوم مهر
۱۳۸۵ مهر ۲۰, پنجشنبه
یا ...
۱۳۸۵ مهر ۱۷, دوشنبه
بعضی وقتا بر عکس ه.
۱۳۸۵ مهر ۱۶, یکشنبه
۱۳۸۵ مهر ۱۳, پنجشنبه
تو هم روی ماه خداوند را ببوس
واژه ی بی مرز
جنگی مثل من.
۱۳۸۵ مهر ۱۲, چهارشنبه
ای کاش نسیم پیامی خدای را ببرد
۱۳۸۵ مهر ۱۱, سهشنبه
مهمانی ... !
تلفن .
۱۳۸۵ مهر ۹, یکشنبه
آیا ، ... خدا ، ... هست ... ؟
۱۳۸۵ مهر ۷, جمعه
۱۳۸۵ شهریور ۲۸, سهشنبه
۱۳۸۵ شهریور ۲۷, دوشنبه
۱۳۸۵ شهریور ۲۵, شنبه
آتش، دیگر بس!
۱۳۸۵ شهریور ۲۱, سهشنبه
۱۳۸۵ شهریور ۶, دوشنبه
تو اگر دوست می خواهی، مرا اهلی کن
۱۳۸۵ شهریور ۵, یکشنبه
انگاری!
۱۳۸۵ شهریور ۱, چهارشنبه
۱۳۸۵ مرداد ۲۸, شنبه
۱۳۸۵ مرداد ۲۴, سهشنبه
۱۳۸۵ مرداد ۲۳, دوشنبه
۱۳۸۵ مرداد ۲۲, یکشنبه
۱۳۸۵ مرداد ۱۶, دوشنبه
10 سال بعد ، ایران : پدران مونث
۱۳۸۵ مرداد ۱۵, یکشنبه
۱۳۸۵ مرداد ۱۰, سهشنبه
۱۳۸۵ مرداد ۷, شنبه
خدایا!
ای آفریننده ی آسمانها و زمین!
ای آفریننده ی روح و جسم!
ای آفریننده ی خاک و باد!
ما را بیامرز!
که تو خدایی،
قدرت از آن توست.
ما را بیامرز!
که ما را بدون آنکه بخواهیم آفریدی،
پس ما را ببخش،
و از گناهانمان در گذر،
تا آسوده گردیم.
خدایا!
ما را بیامرز!
که اگر نیامرزی،
هیچ کجا پناه نخواهیم داشت.
خدایا!
ما را بیامرز!
همه ی ما را بیامرز!
چرا که بخشایندگی تو بینهایت است.
خدایا!
ما را بیامرز!
که تو خدایی...
۱۳۸۵ مرداد ۲, دوشنبه
مصاحبتی با خدا ...
خدا گفت: "می خواهی با من صحبت کنی؟"
من گفتم:"اگر وقت داشته باشید".
خدا لبخندی زد و گفت:"وقت من بی نهایت است.
حال، چه سوالی از من داری؟"
گفتم:"چه چیزی بیشترشما را در مورد انسان شگفت زده میکند؟"
خدا گفت:
"اینکه انسانها از کودکی خسته می شوند،
و به سرعت رشد میکنند،
و دوباره آرزوی کودکی می کنند.
اینکه انسان ها سلامتی شان را برای پول از دست می دهند،
و سپس پول را برای بازگرداندن سلامتی به باد میدهند.
اینکه آنها با نگاهی نگران به آینده،
حال خود را از یاد می برند،
که دیگر نه در حال زندگی می کنند،
نه در آینده.
اینکه آنها طوری زندگی می کنند،
گویا هیچگاه نخواهند مرد،
و طوری میمیرند،
انگار هیچ هنگام نزیسته اند."
خدا دست مرا گرفت،
و برای مدتی بین ما سکوت حاکم بود.
سپس پرسیدم:
"به عنوان یک پدر چه درسهایی از زندگی برای فرزندانت داری؟"
خدا پاسخ داد:
"این که آنها نمی توانند کسی را عاشق خود کنند،
آنها باید به خودشان اجازه دوست داشته شدن دهند.
اینکه خوب نیست، مقایسه ی خود با دیگران.
اینکه ببخشایند، با تمرین بخشودن.
اینکه بدانند، چند ثانیه بیش طول نخواهد کشید که زخم عمیقی در دل کسی که دوستشان دارند، به جا بگذارند.
ولی ترمیم آن نیازمند سالها وقت خواهد بود.
بدانند که انسان ثروتمند،
کسی نیست که بیشترین را دارا ست،
بلکه به کمترین نیاز دارد.
اینکه کسانی هستند که از ته دل دوستشان دارند،
ولی نمی دانند که چگونه حسشان را ابراز کنند.
اینکه ممکن است دو نفربه یک جسم نگاه کنند،
و آن را به شکلهای مختلف ببینند.
بدانند که بخشودن دیگران کافی نیست،
بلکه باید بخشودن خود را نیز بیاموزند."
آرام گفتم: "از وقتی که به من دادید خیلی متشکرم."
سپس پرسیدم:
"چیز دیگری هست که بخواهید به فرزندان خود بگویید؟"
خدا لبخندی زد و پاسخ داد:
"بدانند که من اینجا هستم،
همیشه...."
برگردان از-- Interview with GOD
۱۳۸۵ تیر ۲۹, پنجشنبه
اولین پست این وبلاگ
نفرین به زیبایی-- آب تاریک خروشان--که هست مرا فرو پیچیده و برد!
تو ناگهان زیبا هستی. اندامت گردابی است.
موج تو اقلیم مرا گرفت.
ترا یافتم، آسمان ها را پی بردم.
ترا یافتم، درها را گشودم، شاخه ها را خواندم.
افتاده باد آن برگ، که به آهنگ وزش هایت نلرزد!
مژگان تو لرزید: رویا در هم شد.
تپیدی: شیره ی گل بگردش آمد.
بیدار شدی: جهان سر برداشت، جوی از جا جهید.
براه افتادی: سیم جاده غرق نوا شد.
در کف تست رشته ی دگر گونی.
از بیم زیبایی می گریزم، و چه بیهوده: فضا را گرفته ای.
یادت جهان را پر غم می کند، و فراموشی کیمیاست.
در غم گداختم، ای بزرگ، ای تابان!
سر برزن، شب زیست را در هم ریز، ستاره ی دیگر خاک!
جلوه ای، ای برون از دید!
از بیکران تو می ترسم، ای دوست! موج نوازشی.
--سهراب سپهری
۱۳۸۵ تیر ۲۷, سهشنبه
" آقا کلاهدار
بیست و یک کلاه داشت
هر کدام یک جور
و آقا سردار
بیست و یک سر داشت
و فقط یکی به نام خودش
هر وقت آقا سردار
بر می خورد به آقای کلاهدار
از خرید و فروش کلاه
حرف می زدند.
آخر سر آقا کلاهدار
تنها کلاه آقای سردار را خرید!
تا حال شنیده بودی
داستانی از این عجیب تر؟ "
- شل سیلور استین
میدونین،
توی این داستان، یک جامعه ی سرمایه داری به طور کامل به تصویر کشیده شده است.
آقای کلاهدار نماد سرمایه داران و سرمایه اندوزان و اونایی که در ازای ارائه ی خدمت پول میگیرن،
آقای سردار نماد مردمی که در این جامعه زندگی می کنن،
پولی که آقای کلاهدار به آقای سردار می ده نماد خدماتی که انجام میده ،
و در آخر کلاه نماد پوله.
جامعه سرمایه داری، جامعه ایست که هر روز در اون پولدارها پولدارتر و فقیر ها فقیرتر میشن
۱۳۸۵ تیر ۱۶, جمعه
۱۳۸۵ خرداد ۲۳, سهشنبه
۱۳۸۵ خرداد ۱۳, شنبه
۱۳۸۵ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه
چقدر زندگی برام مهمه؟
۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه
۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه
۱۳۸۵ اردیبهشت ۷, پنجشنبه
۱۳۸۵ اردیبهشت ۲, شنبه
۱۳۸۵ فروردین ۲۹, سهشنبه
بحث هایی که میشد سر بهشت و جهنم همه شون انگار یه دور تو وجود من تکرار شده بود.
من قبلا به این نتیجه رسیده بودم که وحشتناک ترین عذابی که آدم اونور میکشه "حسرته".
میدونین چیه.
هر کسی یه پیامبر درون خودش داره.
حالا اسمش میخواد وجدان باشه٬... هرچی.
این خصلت "همه"ی ماست.
باید این رو پرورش داد.
باید این خصلت رشد کنه.
تا خودت بشی "وجدان".
تا بشی "پیامبر".
باید "پیامبر" رو درون خودت زنده کنی تا بتونی "وحی" رو دریافت کنی.
باید "پیامبر" رو احیا کنی تا به معراج بری.
"سعی کنیم خوب باشیم٬ پیامبر پیشکش"
حرف بعضی ها اینه.
تا وقتی به نمره ۱۰ فکر میکنیم٬ ۶ و ۷ میگیریم.
اما وقتی هدف رو ۲۰ قرار بدیم٬ ۱۹ میشیم.
بیخیال.
۱۳۸۵ فروردین ۲۵, جمعه
۱۳۸۵ فروردین ۲۳, چهارشنبه
جالبه.
روزا میگذره٬
با تمام خاطرات خوب و بدی که به جا میذاره.
نباید از رفتن لحظه ها ناراحت بود.
باید تا می تونیم از لحظه ها لذت ببریم.
لحظه هایی که گذشت مثل سمینار٬ حلی کاپ٬ Iran Open یا حتی بودن با بچه هایی مثل مصطفی.
به آینده فکر میکنم.
هر کسی از رفقا یه سمتی میره.
بدون دونستن اینکه بعدا به هم خواهیم رسید یا نه.
از هم جدا می شیم٬
هر کس برای خودش زندگی ای تشکیل میده.
به آدم یه حالی دست میده.
بهش فکر نکنم بهتره.
۱۳۸۵ فروردین ۱۴, دوشنبه
۱۳۸۵ فروردین ۴, جمعه
دفعه ی اولم وقتی بود که خیلی بچه بودم و هیچی نمی فهمیدم.
ولی اینبار تا همون فصل ۱ که خوندم یه چیزایی توی ذهنم جرقه زد.
توی کتاب از شگون های الهی و نشانه هایی که خداوند برای رسیدن به هدفت قرار میده صحبت شده بود.
و اینکه "وقتی اراده می کنی٬ تمام جهانیان برای رسیدن تو به هدفت بسیچ می شوند."
و "در زندگی شگون ها و نشانه هایی هست که باید آنها را بفهمی."
و همینطور "هر انسانی میدونه که ماموریتش توی این دنیا چیه"
در این موضوع ها فکر می کردم.
با زندگی خودم تطبیقش دادم.
شگون هایی مثل اینکه من به طور اتفاقی وارد عرضه شبیه سازی امداد شدم. برای اینکه یه دید فرکتالی پیدا کنم. (الان حوصله ندارم٬ بعدا توضیح میدم)
یا اینکه یکی از دوستام منو به IT علاقه مند کرد:
رشته ای که بهترینه برای خدمت به کشورم- که بزرگترین هدفم قبل از برقراری حکومت عشق در جهانه.
یا ورودم به دبیرستان علامه حلی.
اینها همه شگون بودند. راهنماهای راه من به سوی او. به سوی کمال.
و آدم وقتی اراده می کنه٬ جهان برای رسیدن او به هدفش بسیچ میشه.
و سخرلکم ما فی السماوات و ما فی الارض
"و هر چه در آسمان ها و زمین است را به تسخیر شما در آوردیم."
(امیدوارم آیه رو دزست نوشته باشم)
آدم باید این نشانه ها رو توی زندگی خودش ببینه و بگیره.
قطعا هر کس یه راهنماها و شگون هایی داره.
۱۳۸۴ اسفند ۲۵, پنجشنبه
۱۳۸۴ اسفند ۱۴, یکشنبه
HLCP
your face crashes,
you stand up,
you point your finger to where you fell from,
you find yourself high.
۱۳۸۴ اسفند ۱, دوشنبه
سمينار 22، افسانه اي فراموش نشدنی
قلبم تند تر ميزنه...
"يعني اينم تموم شد؟"
دويدن هاي اينور اونور،
چاب کردن اطلاعيه ها،
راهنمايي کردن ها،
بريدن کارتن پلاست ها،
تا نصف شب موندن ها،
بالاخره تموم شد؟
اندکي نمي گذره،
همه زحماتمون،
همه خاطراتمون،
همه گوشه اي روي آشغالها افتادن.
عده اي عصباني اند،
عده اي گريه مي کنن،
همه يه جوري حالشون گرفته اس.
کاش میشد برگردم به 3 روز پيش.
۱۳۸۴ بهمن ۲۴, دوشنبه
۱۳۸۴ بهمن ۲۱, جمعه
۱۳۸۴ بهمن ۱۲, چهارشنبه
۱۳۸۴ بهمن ۱۰, دوشنبه
با خودم مي گفتم:
- اوني که وسط خيابون خوابيده و نون شبش رو نداره بخوره چه نيازي به انرژي هسته اي داره؟
- اين همه فقير و تهيدست که تو جامعه وجود داره چه نيازي به انرژي هسته اي داره؟
- ايران چرا اين همه سرمايه و وقت رو روي پالايشگاه هاي نفت و گاز نمي ذاره که از اين لحاظ ميتونه تو جهان اول باشه (ايران جزو دارندگان بيشترين گاز جهانه).
- چه؟... چرا؟ ...
ولي اخيراً فهميدم آمريکا خيلي داره تند ميره.
کثافت هاي آشغال ايران رو تحريم کردن.
الان تو اينترنت، فردا تو خيلي چيزاي ديگه.
تو رو خدا تو مسئله ي هسته اي پشت همديگه و دولت ايران باشيم.
الان مسائل هسته اي ايران شده هويت ما.
دولت ايران کم اشتباه نداره.
ولي نبايد تلافي شو اينجا خالي کرد.
چون مثل تف سر بالاست.
بر مي گرده به خودمون.
فعلا بايد پشت هم باشيم.