۱۳۸۵ تیر ۲۹, پنجشنبه

امروز رفتیم عروسی!

مراسم ساعت ۷ شروع میشد.

مامان و زن داییم آرایشگاه بودن که با داییم ساعت ۷:۳۰ اومدن دنبالم!

از ترافیک و آدرس اشتباه گرفتن که بگذریم، ماشین وسط راه خراب شد!

حالا شانس آوردیم دائیم به کارهای مکانیکی وارده، وگرنه بعد مراسم می رسیدیم،

یعنی حدودا ْ برای صبحونه اونجا بودیم.

به هر حال ساعت ۹:۴۵ رسیدیم اونجا (یعنی ۴۵ دقیقه قبل از اتمام مراسم).

ولی جاتون خالی.

همون ۴۵ دقیقه هم خوش گذشت (خوشبختانه به شام رسیدیم!). D:


( من یه مسئله ای برام لاینحل مونده.

چرا آدمی که می خواد زندگی تازه ای رو شروع کنه،

باید انقدر عذاب بکشه؟؟

واقعا حس می کنم باید تفکرمون رو در مورد خیلی موارد،

از جمله ازدواج تغییر بدیم.)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر