به کابوسها لبخند میزنم
که شاهرگم به دست شیطان است
با ریههای او نفس میکشم
در این هوای سرد و خشک
به سردی و خشکی حنجرهام،
و در انجماد چشمها و نورها
تولد جسدی را مینگرم
چون گیاهی بر پوست.
از پلکهایم هشیارتر است
و دستانم بر شاهرگ اوست.
دستانم به خواب رفتهاست،
تفنگها بر شقیقهام رژه میروند
- من کابوسیام از جنس تمام تلخندهای نارس -
و گورم را به شاخه گلی آراستهام.
□
دندانهایم سرود سرمای زمستان را
با دهان بسته فریاد کردهاند،
من بارها مردهام زیر آوار خیالی بهمن
که از فراز ناتوانیهایم فرو میریزد.
□
ای تیغبهدستان که بر تنم خط میکشید
و در من آهی نیست
تا شما را گرم کنم!
من ماندهام میان رجهای یک دیوار
و جز خواب تلخ زمستانیام مفرّی نیست.
ای کابوسهای شیرین!
ای لبخندهای شیطان!
برای چشمان بستهام از هرزگی پنجرهها بگویید!