۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

کابوس شیرین

به کابوس‌ها لبخند می‌زنم
که شاه‌رگم به دست شیطان است
با ریه‌های او نفس می‌کشم
در این هوای سرد و خشک
به سردی و خشکی حنجره‌ام،
و در انجماد چشم‌ها و نورها
تولد جسدی را می‌نگرم
چون گیاهی بر پوست.
از پلک‌هایم هشیارتر است
و دستانم بر شاه‌رگ اوست.
دستانم به خواب رفته‌است،
تفنگ‌ها بر شقیقه‌ام رژه می‌روند
- من کابوسی‌ام از جنس تمام تلخندهای نارس -
و گورم را به شاخه گلی آراسته‌ام.

دندان‌هایم سرود سرمای زمستان را
با دهان بسته فریاد کرده‌اند،
من بارها مرده‌ام زیر آوار خیالی بهمن
که از فراز ناتوانی‌هایم فرو می‌ریزد.

ای تیغ‌به‌دستان که بر تنم خط می‌کشید
و در من آهی نیست
تا شما را گرم کنم!
من مانده‌ام میان رج‌های یک دیوار
و جز خواب تلخ زمستانی‌ام مفرّی نیست.
ای کابوس‌های شیرین!
ای لبخند‌های شیطان!
برای چشمان بسته‌ام از هرزگی پنجره‌ها بگویید!