دندانهای آختهی خاموشی
در دهانهای بیصدای مسخشدگان
و تو رویای بیداری
در بیهوشی اندوهگین پلکها
[ تا چشم میبیند
نور کور میکند
و بوسه میکشد]
□
به سکوت میمانی
در خالیترین صحراهای برفی
در زندانترین گوشههای خالی جهان
و چهرهات آبی است
مثل خوابهای بیپروای زمین
و نفسهای محبوس
در ششهای اتاق
□
بوسه میکشد
و مرگ را میتوان دید
بر لبان مردمان
نور کور میکند
امید
آغاز تاریکی است
و پنجره
همدست دیوار؛
جهانی دیگر باید ساخت