۱۳۸۵ فروردین ۴, جمعه

کتاب کیمیاگر رو برای بار دوم شروع به خوندن کردم.
دفعه ی اولم وقتی بود که خیلی بچه بودم و هیچی نمی فهمیدم.
ولی اینبار تا همون فصل ۱ که خوندم یه چیزایی توی ذهنم جرقه زد.
توی کتاب از شگون های الهی و نشانه هایی که خداوند برای رسیدن به هدفت قرار میده صحبت شده بود.
و اینکه "وقتی اراده می کنی٬ تمام جهانیان برای رسیدن تو به هدفت بسیچ می شوند."
و "در زندگی شگون ها و نشانه هایی هست که باید آنها را بفهمی."
و همینطور "هر انسانی میدونه که ماموریتش توی این دنیا چیه"
در این موضوع ها فکر می کردم.
با زندگی خودم تطبیقش دادم.
شگون هایی مثل اینکه من به طور اتفاقی وارد عرضه شبیه سازی امداد شدم. برای اینکه یه دید فرکتالی پیدا کنم. (الان حوصله ندارم٬ بعدا توضیح میدم)
یا اینکه یکی از دوستام منو به IT علاقه مند کرد:
رشته ای که بهترینه برای خدمت به کشورم- که بزرگترین هدفم قبل از برقراری حکومت عشق در جهانه.
یا ورودم به دبیرستان علامه حلی.

اینها همه شگون بودند. راهنماهای راه من به سوی او. به سوی کمال.
و آدم وقتی اراده می کنه٬ جهان برای رسیدن او به هدفش بسیچ میشه.

و سخرلکم ما فی السماوات و ما فی الارض
"و هر چه در آسمان ها و زمین است را به تسخیر شما در آوردیم."
(امیدوارم آیه رو دزست نوشته باشم)

آدم باید این نشانه ها رو توی زندگی خودش ببینه و بگیره.

قطعا هر کس یه راهنماها و شگون هایی داره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر