سعید برزگر ام؛ معمار و دانشجو. از شعر مینویسم -آنجا که زبان به تحلیل راه نمیدهد، و از معماری و شهر مینویسم -آنجا که زبان به شعر نمیچرخد.
۱۳۸۴ دی ۲, جمعه
یاد بچگیا افتادم. چه قدر اون موقع فکرمون آزاد بود. همهش تو فکر این که ستاره ها چرا این شکلین یا چرا آسفالت تو شبا برق می زنه؟ آدم وقتی کوچیکه آرزوی بزرگی و وقتی بزرگه آرزوی کوچیکی می کنه. حیف که رفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر