۱۳۹۶ آذر ۲۸, سه‌شنبه

دربارۀ فیلم «وحشی»

Wild (2016)

آن که بیرون از منطق زندگی روزمره باشد، دیوانه خوانده خواهد‌شد. فیلم «وحشی» روایتگر این دیوانگان و آن دیوانگی است (دیوانه خود به معنای «دیو»مانند است؛ آن‌چه «انسان» نیست). آنیا، دختری که مفرّ زندگی روزمره را عشق به یک گرگ می‌یابد، انتخاب می‌کند که از دایرۀ اکثریت خارج شده و اقلیت شود؛ اکثریت و اقلیتی که نه به شمار، که به داشتن دست بالا در روابط اجتماعی معنا می‌یابد.
سیستم سرمایه‌داری، در عام‌ترین معنای خودش که روابط میان انسان‌ها هم ذیل آن تعریف می‌شود، به «اکثریت»ی شکل می‌دهد که شاید از لحاظ شمار کمینه باشند، اما در پی‌اش «اقلیت»هایی ساخته می‌شوند که در حاشیه قرار می‌گیرند، تا به سود اکثریت مصرف شوند. آنیا در خود تمام این اقلیت‌ها و این عناصر حاشیه را دارد: او شیفتۀ یک گرگ می‌شود، با کارگران کارخانۀ تولید لباس برای گرفتن گرگ همدست می‌شود، برای پدربزرگش که در کماست می‌گرید، با نظافت‌چی‌های اداره‌اش لاس می‌زند، و در آخر بی‌خانمان می‌شود.
آنیا تمام این عناصر حاشیه است، چرا که تن به منطق سرمایه نمی‌دهد. او با عشق به گرگ، به طبیعتی عشق می‌ورزد که سرمایه‌داری آن را به عنوان یک کالای قابل مصرف غصب کرده‌است. او خود را از گرگ جدا نمی‌داند و رفتارهایش را تکرار می‌کند تا خود نیز گرگ شود. امروز طبیعتْ خودْ اقلیت است، آن چیزی است که مصرف می‌شود و رویکردهای حفاظتی از محیط زیست نیز در نهایت برای ماله کشیدن بر اثرات مخرب شیوۀ موجود تولید است، تا همان شیوۀ تولید ادامه یابد، غافل از آن‌که این اثرات مخرب عارضی نبوده و ذاتی این شیوۀ تولید اند.

«وحشی» به طبیعت عاشقانه می‌نگرد، و ما را در این عاشقانه نگریستن همراه می‌کند تا آنجا که به خود می‌آییم که چقدر بی‌خانمانی «طبیعی» است و از این طریق ما را در برابر زندگی روزمرۀ «غیرطبیعی»مان قرار می‌دهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر