من
دشمن خونین خویشم
که با همه ی عقربه ها
به جنگ زخم هایم برخاسته ام
عقربه به دوش
ساعت به چشم
ثانیه به گلو
[دست هایم با مفهوم بی مهر دست هایت آشناست]
در زندانی که تمامی هستی من است
و خانه ی من
و غذای من
و سکوت من
با همه ی واژگانم به مرگ ایستاده ام
[صدایم با سکوت پر از انفجار گلویت آشناست]
بی فاصله حرف می زنم
بی وقفه سکوت می کنم
بی نگاه صدا می کنم
بی آغاز به پایان می برم
[شعر هایم با زمزمه ی بغض هایت آشناست]
میان دو کوه
میان دو شهر
میان دو فکر
میان دو حرف
میان دو شک
میان دو خون
به تمامی خواب های جهان رشک می برم
[کابوس هایم با خفگی لبهایت آشناست]
من ایستاده ام
کوهی را که چشمه ها روان دارد
رود ها از من نمی گذرند
صدایم بی شک
پژواک مذاب هایی ست
که مرا سنگ می کنند
سعید برزگر ام؛ معمار و دانشجو. از شعر مینویسم -آنجا که زبان به تحلیل راه نمیدهد، و از معماری و شهر مینویسم -آنجا که زبان به شعر نمیچرخد.
۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه
آشنا
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
شعر هایم با زمزمه ی بغض هایت آشناست
پاسخحذفزیبا بود
fogholade bud
پاسخحذف:)