۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

افسانه‌ی صدا


صدایت آشناست
مثل ِ برگهای ِ آخر تابستان
آنگاه که افتادن‌شان نزدیک می‌شود
صدایت
ترجمه‌ی تمام ِ موسیقی‌ها
به زبانی ساده‌تر است
آنگاه که گفتن از بوسه را
چون خواستن ِ ساده‌ی یک گیلاس ِ روی ِ درخت
ممکن می‌سازد.

صدایت تلنگری ست
برای بیداری ِ چشم‌های خواب‌آلود
و آرامشی
تا به‌خواب‌رفتن ِ چشم های ِ تمام‌بیدار
وقتی که هیچ‌کس در جای ِ خود نیست
و افسانه‌ای‌ست
تا واقعیت ِ تلخ را
باورپذیر کند.



آری، صدایت را می‌شناسم
هم‌نوای‌ش خوانده‌ام
هم‌قدم‌ش فریاد کرده‌ام
هم‌بغض‌ش گریسته‌ام
هم‌دردش فهمیده‌ام
من از رگ ِ گردنت به تو نزدیکتر بوده‌ام

سکوتت را بشکن
حتّا اگر تمام قوانین زمین بشکند

۵ نظر:

  1. سعید شعرات عالیه! عالی!

    پاسخحذف
  2. سکوتت را بشکن
    حتّا اگر تمام قوانین زمین بشکند


    مخصوصا این قسمتش!

    پاسخحذف
  3. این سپیده قبلیه من نیستم ها!
    قبلا صدات بیفته یه فحش بود کنایه از مردن! هدف از این تشبیه چیه واقعا؟( افتادن برگ ها دائمی است و افتادن صدا موقتی!! )
    احساس هم نداره.. مثلا می گفتی حتی اگر قوانین زمین را در هم شکند
    "آرامشی" در مقابل تلنگر خوب نیست چون تلنگر وسیله ی بیداریه و باید آرامش دهنده ( مثلا لالایی) می گفتی. ( ترانه ای برای به خواب رفتن چشم های همیشه ببیدار ). البته اگر همیشه بیدار بودن معنی غیر از فقط خواب بده این بخش هم اشکال داره!

    پاسخحذف