۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

جهنّم ساده‌پنداری آدم‌ها

همه آدما برای خودشون یه قبر کندن. الان توی این موقعیت اجتماعی لااقل. یه قبری کندن که براشون یه سقفی باشه؛ یه چاردیواری. توی این روزگار بی‌سقفی. چون همه از کنار هم فرار می‌کنن تا به قبراشون پناه ببرن. خدا فقط می‌دونه که باید چیکار کرد. باید دیوارایی که خودمون ساختیم رو بشکنیم و به هم نزدیکتر شیم. شاید هم باید فعلن اونجا موند. نمی دونم.
خیلی از چیزای دنیا رو نمی‌دونم. اعتراف سختی باید باشه. خیلی از وجوه خودم رو نمی‌دونم. خیلی از وجوه دیگرون رو نمی‌دونم. نمی‌دونم، نمی‌دونم. شاید شناختن انسان‌ها، از جمله خودمون از پیش شکست‌خورده باشه. و شاید برای همین باشه که نباید هیچ‌وقت حکم داد. شنیدم که “مشکل اینجاست که هر کسی برای خودش دلیلی داره.” برای همینه که خیلی از جمله‌هام با “شاید” شروع میشه.
وقتی به دیگری نگاه می‌کنی،‌ یه شخصیت تمام و کمال توی ذهن خودت می‌سازی و بر اساس اون با طرف حرف می‌زنی. به هر دلیلی که می‌خواد باشه. چهره‌ی کسی معصوم‌ه، صدای کسی خشن‌ه، همه‌ی اینا اون شخص رو تو ذهن تو می‌سازه و تو با ذهن‌ت حرف می‌زنی. هر اتفاقی هم که بین دو نفر می‌افته، صرفن اون تصویر رو تغییر می‌ده. بالا پایین‌ش می‌کنه. انسان به قضاوت زنده‌س. تنها کاری که میشه کرد اینه که به قضاوت‌ها شک کرد.
تاثیری که موقعیت اجتماعی در ما ایجاد کرده اینه که جلوی غلیان‌ها گرفته شده و انسان‌ها از درون می‌جوشن؛ آشفته می‌شن. تنها میشن، چرا که ارتباط‌ها جواب اون نیازی که به دوستی هست رو نمی‌ده. به هم شک می‌کنن، و شک، بنیان اون ماهیت شک رو می‌ریزه؛ اتفاقی که نیفتاده رو خودمون باعث اتفاق‌ش می‌شیم، با ترس از اون اتفاق، و رفتاری رو می‌کنیم که اون مسئله رو به وجود می‌اره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر