خداوندا !
تو را می خوانم !
در این کویر افتاده ام ...
گاه آبم می رسانی و گاه خشک ِ خشکم رها می کنی ...
چه خوانم تو را که تشنه و سیراب نیازمند تو ام ...
ای باران من ...
خداوندا !
باران رحمتت را بر لبان خشکم ببار ...
باشد لبان تر شوند و ذکر تو گویند...
خداوندا !
سیاهی هایم را سپید گردان ...
که تویی تنها آنکه می شوید پلیدی ها را ...
خداوندا !
بازوانم را نیرویی بخش،
تا اهرمن را از وجود خود بر کنم ...
از دیدگان خود...
تا تو را بازبینم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر