به این سادگی ها نیست که می گویی
چرا که به اندک هوایی
که از منفذ باریک تنفس می رسد
نمی توان آنقدر دل خوش کرد
و با دست های بسته
با چشم های بسته
نمی توان آنقدر مطمئن گفت
که باد از کدام سو می وزد
کلام تو باران است اما
من ابر را گم کرده ام
و زمین را
و هنوز
قدمهایم
بر دوش خلاء
سنگینی می کنند
به این سادگی ها نیست که می گویی
که حرفهایت را
در نگفته ها می یابم
و این واژه ها انگار
برای گفتن ساخته نشده اند
بدنبال يك عكس براي كامنت جديدم ميگشتم رسيدم به وبلاگ سياه و سپيد
پاسخحذفنوشته هاتون جذبم كرد واقعا قلم شيوا و رسايي دارين
تا الان بيشتر كامنتاتونو خوندم از همين خلاء خوندم تا
تاريخ یکشنبه ۱۲ اوت ۲۰۰۷ كامنتي به اسم خداوندا
و همچنان دارم ميخونم تا برسم به اولين كامنتتتون
خيلي به حس و حال نوشتنتون احساس نزديكي ميكنم
براي همين ميخوام لينكتون كنم توي وبلاگم با اجازه
كنج ازلت و تنهايي براي چرك نوشتهاي خودم دارم
خوشحال ميشم بيبينمتون