به ته اش رسیده ام دیگر
مگر تا کجا می توانم بدوم ؟
پاهایم دارند خرد می شوند
و سنگینی تمام مسیر گذشته
روی شانه هایم
مرا در زمین می کارد
نمی دانم حتا
رهایی را در دست های کدام زن
جا گذاشته بودم
که به خاک سپردند ش
دست هایش را نیز
غم هایش را نیز
که انگار زیر پای من
زمین دیگری در حال رستن بود.
آه
به ته اش رسیده ام دیگر
اندکی جلوتر
جاده خسته می شود
و من
همراه زمان
خواهم ایستاد
مگر تا کجا می توانم
لبهایم را به سکوت آلوده کنم
و دست هایم را
به تنهایی ؟
سعید برزگر ام؛ معمار و دانشجو. از شعر مینویسم -آنجا که زبان به تحلیل راه نمیدهد، و از معماری و شهر مینویسم -آنجا که زبان به شعر نمیچرخد.
۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه
زمینی دیگر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
"رهایی را کجا جا گذاشته بودم
پاسخحذفمن همراه زمان خواهم ایستاد "
تا پیدایش کنم
"در دستان " زنی شاید
آه
پاسخحذفبه ته اش رسیده ام دیگر
دو عبارت كه به هم هيچ شباهتي ندارند ولي پشت سر هم جالبن!!