۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

بازی فصل ها

اینجا از همیشه سرد تر است
مانند قله ای که هبوط کند به شهر
و پیام سرمایش را در تمام شهر بگستراند
اینجا از همیشه بیگانه تر است
مثل آینه ای
که نای بازتابیدن ندارد
و مانند فصلی
که نو نمی شود؛

فصل ها را به بازی گرفته ای
بهار در زمستان
زمستان در پاییز
پاییز در موهایت
موهایت در بهار
بهار در چشمانت
چشمانت در زمستان
زمستان در بهار
و اینجا از همیشه سرد تر است
زمستان را به بازی گرفته ای
و می دانم بهار را
چه ساده پنهان کرده ای
پشت پلک های بسته ات

۳ نظر:

  1. برف ها نور را زیاد می کنند
    جایی که چیزی دیده نمی شود
    رنگ ها سپید می شوند
    باد بهار چشمان باز را می گیرد
    آن طرف پلک های بسته همه چیز شروع می شود

    پاسخحذف
  2. هی سعید! من اساس کشی کردم رفتم اینجا! این کامنتم پرایوت کن!
    -----
    راستی، شعراتو دورادور می خونم.

    پاسخحذف
  3. طفلی به نام شادی دیریست گمشده ست
    با چشمهای روشن براق
    با گیسویی بلند به بالای ارزو
    هر کس از او نشانی دارد
    ما را کند خبر
    این هم نشان ما
    یک سو خلیج فارس
    سوی دگر خزر

    پاسخحذف