اینجا از همیشه سرد تر است
مانند قله ای که هبوط کند به شهر
و پیام سرمایش را در تمام شهر بگستراند
اینجا از همیشه بیگانه تر است
مثل آینه ای
که نای بازتابیدن ندارد
و مانند فصلی
که نو نمی شود؛
فصل ها را به بازی گرفته ای
بهار در زمستان
زمستان در پاییز
پاییز در موهایت
موهایت در بهار
بهار در چشمانت
چشمانت در زمستان
زمستان در بهار
و اینجا از همیشه سرد تر است
زمستان را به بازی گرفته ای
و می دانم بهار را
چه ساده پنهان کرده ای
پشت پلک های بسته ات
برف ها نور را زیاد می کنند
پاسخحذفجایی که چیزی دیده نمی شود
رنگ ها سپید می شوند
باد بهار چشمان باز را می گیرد
آن طرف پلک های بسته همه چیز شروع می شود
هی سعید! من اساس کشی کردم رفتم اینجا! این کامنتم پرایوت کن!
پاسخحذف-----
راستی، شعراتو دورادور می خونم.
طفلی به نام شادی دیریست گمشده ست
پاسخحذفبا چشمهای روشن براق
با گیسویی بلند به بالای ارزو
هر کس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر