من خیال فضاهایی در سر میپرورانم، که در آن
نور و درخت و آب، شاهد مردمی اند که در میان آنها حقیقتاً تفرج میکنند. ساختمانها
و خیابانها در کنار این فضاها حضور دارند و انسانها به آن روح میبخشند. کسی در
گوشهای ویولون مینوازد و کسی دیگر در گوشهای دیگر برای افرادی که گردش جمعشدهاند،
بلند شاهنامه میخواند. فضاهایی را به خواب دیدهام که با انسان و موسیقی و درخت
عجین است و گویی عبادتگاهی است برای امری والاتر از هر چه در جهان موجود است.
چهارطاقیای را تصور میکنم که در کنار خیابان فضایی برای ایست و سکون و تامل ایجاد
کردهاست. زیر چهارطاقی حوضی هست که عشاق کنار آن مینشینند و خیال میبافند.
آسمان از میان چهارطاقی پیدا است. آفتاب زیر چهارطاقی را روشن میکند. آنگاه که از
زیر چهارطاقی به جهان بیرون مینگری، جهان دیگرگون میشود.
شاید اولین مسئلهای که به ذهن متبادر شود این باشد
که این خیال، تحققناپذیر است. اما تحققناپذیریِ خیال – به همان صورتی که در ذهن هست – شاید یک
امر ازلی-ابدی و فرازمانی نبودهباشد و این بستهگی ِزمانه است که راه به برونافکنیِ
خیال نمیدهد. به زبانِ دیگر، تحقق این خیال یا خیالهای دیگران، نیاز به شکستن و
گسترش مرزهای موجود دارد. دوستی نوشتهی من را خواند و گفت این تصویر حتی اگر در
واقعیت ساختهشود، تبدیل به کاریکاتورِ خودش خواهدشد؛ چیزی از این خیال همیشه
ساختهنشده باقی میماند. لویی کان آنگاه که از کشیدن اولین خط و تنزل یافتن خیال
میگوید، فراموش میکند که زمانههایی هم وجود داشته که خیال و واقعیت به هم نزدیک
و حتی یگانه بودهاست؛ جدایی و فاصلهی این دو از یکدیگر محصول سازوکارهای موجود
نظامهای فکریِ اجتماعی، سیاسی و جز اینها است. اموری که در نگاه نخست در اثر
معماری دیدهنمیشوند، اما اثر معماری – آنجا که
نمیتواند خود را تماماً به خیال نزدیک کند – در محدودیتها و پابندهایش، تمامی این سازوکارها را مینمایاند.
اما آیا اساساً در زمانهی حاضر، این خیال میتواند
تحقق یابد، بدون اینکه به خود خیانت کرده و دچار گونهای تقلیلگرایی شود؟ شاید در
پاسخ به این سوال بتوان این موضوع را مطرح کرد که نظامهای ذکرشده، خود را در
فرآیند تولید اثر نیز نشان میدهند. فرآیندها و روشهای طراحی شناختهشده،
ایدئولوژی حاکم بر این نظامها را در بر دارند. به عنوان نمونه، آنچه به نام شناخت
مخاطب در برنامهریزی معماری میشناسیم، تقلیلگرا بوده و بسیاری از وجوه انسان را
از محاسبات خود بیرون میگذارد. از تصویر مجرد یک فضای معماری تا عینیت ساختهشدهی
آن، مرحله به مرحله چیزی کم میشود، تا آنگاه که اثری ساخته میشود که بیشتر از
اینکه به تصویر آغازین وفادار باشد، نمود نظامهای فکری موجود است. از این رو میپندارم
که خیال یک فضای معماری، برای واقعیشدن باید ادبیات، فرآیندها و اهداف خاص خود را
خلقکند.
چندی پیش دربارهی عودلاجان و خرابیهای آن میاندیشیدم
و برای باززندهسازیاش دنبال راهی میگشتم. پس از بازدیدها و عکاسیها و فکر کردن
به عودلاجان، مطلبی نوشتم و عودلاجان را به شهری فاجعهزده و تحتسلطهی داعشیان تشبیه
کردم، تهران را یک اردوگاهِ کشآمده و رویکردهای موجود برای احیای عودلاجان را
توریستی خواندم. یکی از دوستان نوشتهام را خواند و گفت که این نوشته زبان معماری
ندارد. بی دفاع از شیوهی بیانم، فکر میکنم که آنچه «زبان معماری» میدانیم،
دایرهای بسته و – دستکم در زمان حاضر – ناکارآمد است که باید بازاندیشی شده و حوزهی
تاثیر خود را با وامگرفتن واژگان و مفاهیم اساسی از حوزههای دیگر تفکر گسترش
دهد. البته که این اتفاق در چارچوبهای موجود، دشوار و شاید ناممکن مینماید؛ چرا
که این اتفاق، طبیعتاً تغییرات بزرگ در نظامهای فکری را توأمان میطلبد و ایجاد
میکند. اما برای تحقق خیالی که در سر میپرورانم، ناگزیر است.