۱۳۸۶ مهر ۱۴, شنبه

...کزین دنیای فانی نام ماند.

جوانی در یکی از محله های جنوبی شهر زندگی می کرد که نام خانوادگی طویلی داشت. این نام خانوادگی طولانی او در نخستین نگاه چندان زیبا به چشم نمی آمد، اما از هر که می پرسیدی از شهرت خاندان ِ صاحب ِ این نام، و بزرگی ها و دلیری هایشان صحبت می کرد. به خاطر همین نام خانوادگی هم میان بزرگ و کوچک و زن و مرد ارج و قرب فراوانی داشت و همه و همه حتی تحصیلکرده های محل و شهر هم به او احترام می گذاشتند و دوستش داشتند.


اما روزی – که هیچ کس نفهمید چرا و با چه دلیلی – رفت و نام خانوادگی خود را کوتاه کرد و شد مانند همه ی مردم و هیچ کس هم به او خرده نگرفت.


روزها و ماهها و سالها گذشتند و نسلها عوض شدند و پیرها رفتند و جوانها آمدند و خود او نیز پیر شد. هیچ کس نفهمید چرا دوباره خواست نام خانوادگی اش را برگرداند. خیلی تلاش کرد اما نام خانوادگی سابقش را برایش نمی نوشتند. آن خاندان و نام خانوادگی شان اسطوره ای مقدس شده بودند. کسی هم دیگر او را نمی شناخت. هویتش گم شده بود. غرورش شکسته بود. کسی حرف او را باور نمی کرد. از فرط غم و تنهایی در خانه اش گم شد و گریست و به خواب رفت و دیگر بیدار نشد و هیچ کس او را به یاد نیاورد.



چه از این چرخ ازرق فام ماند ؟ مگر از عمر یک هنگام ماند


به دست آر از گذشت عمر نامی کزین دنیای فانی نام ماند


-سعید برزگر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر