۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

معجزه گر

به لرزش مژه ات،
وقتی که شک داشت
برای اشک ریختن،
ایمان آورده ام.

به نگاه غمگین ات،
وقتی هزاران حرف داشت
و نمی گفت
ایمان آورده ام.

به دست های مضطرب ات،
که در دست های نوازشگر ام
فرداها را طراحی می کرد،
و به امروز جان می داد
ایمان آورده ام.

به خنده ی ناگهان ات،
که دریاها را می لرزاند
و کوه ها را
و شهر ها را
و دل ها را
ایمان آورده ام.

بر کفر من ببخش،
که معجزه می کردی و من
نه تو را
که معجزه را می دیدم.

۲ نظر:

  1. آفرین. کار قشنگی بود. حرف واسه زدن داشتی.
    فرم این تکراراات قبلا خسته م می کرد، ولی الان با پایان قشنگش از پتانسیل تکرارتم خوب استفاده کردی.
    من لذت بردم. تصویراش زنده بود.

    پاسخحذف
  2. بدون اين همه رياضي و غيره نمي شد كه قشنگ باشه؟؟
    يه رگه هايي از حقيقت توش هست كه قشنگش مي كنه. نه چيزهايي كه باهاش مي نويسي.

    پاسخحذف