سعید برزگر ام؛ معمار و دانشجو. از شعر مینویسم -آنجا که زبان به تحلیل راه نمیدهد، و از معماری و شهر مینویسم -آنجا که زبان به شعر نمیچرخد.
۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه
بوی آبی ات
تو
بوی خوش بارانی
که در قفس خواب زندانی ست
و سینه ات
پر است از هوای سرد صبح
که از پشت مرزهای ناپیدا
مرا به تنفس می خواند
و این نفس های خاکستری را
بوی توست که آبی می کند
اين ها مخاطبش توهمات خودته ديگه نه؟
پاسخحذفچون كسي كه اينجا جوابي نداده!!