تا ماشینت پنچر نشه، حواست به خیابونا، به جایی که داری روش رانندگی میکنی جلب نمیشه. اصلن توی فکرت مفهوم خیابون به عنوان یه پنچر کنندهی لاستیک نیست. اما وقتی که پنچر میکنی یه مفهوم جدید توی ذهنت از خیابون شکل میگیره؛ و باعث میشه مثل قبل رانندگی نکنی. همه چیز تو زندگی همینجوریه. آدم کمکم توی ذهنش چیزهای جدید شکل میگیره و هر لحظهش با لحظهی قبلش فرق میکنه، با بُعدهای مختلف یک پدیده آشنا میشه. باعث میشه سکون آدم بیشتر بشه و از هیجانش کم بشه، آدم محتاط تر بشه. دیگه بدونه توی اون دنیای صاف و صوف زندگی نمیکنه. گاهی زندگی لبههای تیزی داره که آدم رو زخم میکنه، پنچر میکنه. اسمش رو تجربه میزارن.
آدم همیشه باید توی موقعیت قرار بگیره تا بغرنجی اون لحظه رو بفهمه. آدمای زیادی هستن که وقتی یک زوج رو با هم میبینن، میگن “بهبه، چقدر خوشبختن اینا. خوش به حالشون، چقدر همو دوست دارن.” ولی اینو توی ذهنش در نظر نمیگیره که با هزار خون دل ممکنه اون رابطه شکل گرفته باشه و به این سادگی که فکر میکنی به نظرت نیاد. از طرف دیگه مسئله وقتی برای خودش پیش بیاد، بسیار بسیار پیچیدهتر از اون چیزی نگاه میکنه که در مورد دیگرون فکر میکنه. این فقط یه مثال بود. توی خیلی از اتفاقای دور و برمون این شکلی هستیم. همه چیز رو برای دیگرون ساده و برای خودمون پیچیده تصور میکنیم. خودمون رو بلد نیستیم جای “دیگرون” بذاریم. حتی بلد نیستیم خودمونو جای “خودمون” بزاریم و جای خودمون تصمیم بگیریم
آدم همیشه باید توی موقعیت قرار بگیره تا بغرنجی اون لحظه رو بفهمه. آدمای زیادی هستن که وقتی یک زوج رو با هم میبینن، میگن “بهبه، چقدر خوشبختن اینا. خوش به حالشون، چقدر همو دوست دارن.” ولی اینو توی ذهنش در نظر نمیگیره که با هزار خون دل ممکنه اون رابطه شکل گرفته باشه و به این سادگی که فکر میکنی به نظرت نیاد. از طرف دیگه مسئله وقتی برای خودش پیش بیاد، بسیار بسیار پیچیدهتر از اون چیزی نگاه میکنه که در مورد دیگرون فکر میکنه. این فقط یه مثال بود. توی خیلی از اتفاقای دور و برمون این شکلی هستیم. همه چیز رو برای دیگرون ساده و برای خودمون پیچیده تصور میکنیم. خودمون رو بلد نیستیم جای “دیگرون” بذاریم. حتی بلد نیستیم خودمونو جای “خودمون” بزاریم و جای خودمون تصمیم بگیریم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر