۱۳۸۳ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

حرف دل...

دوست داشتم میشد حرف دلو راحت زد.
این همه رسم و رسومات و آداب و فلان نبود.
حتی به کسی که خیلی دوسش دارم
نمی تونم راحت حرفمو بزنم.

یاد آدم آهنی توی کتاب ادبیات سوم راهنمایی افتادم.

حرف دلشو می خواست به شاپرک بزنه ولی افسوس...

همه باید یه جور رفتار کنن.
اگه کسی بخواد دلی رفتار کنه اسم "خراب" رو روش میزنن و میندازنش دور.

جامعه، و دنیای الان دقیقا مثل همون دانشمندای داستانن.
یه سری انسان رو پرورش می دن که یه جور خاص زندگی کنن و بعد...

مثلا تو خودتون نگاه کنین.
به هر کی که بر می خوریم،
می گیم سلام.
دومین حرفمون "چطوری"
هیچ کس نمی گه دوست دارم.
یا "چرا انقدر غمگینی"
یا...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر