۱۳۸۳ اسفند ۱۰, دوشنبه

خواب من

این متنی که می نویسم خوابیه که آخرای تابستون دیدم.

خیلی منو متاثر کرد.

چه حوصله تون میکشه چه نمی کشه حتما بخونینش:

نمی دونم خوابم با چی شروع شد.
فقط دیدم که توی یه قبرستون هستم و فهمیده م که مرده م.
قبر خودمو دیدم.
یه تخته سنگی که دورش چمن سبز شده بود.
یعنی کل قبر های اونجا اون جوری بود.

بعدش بر گشتم به سمت یه گوشه ای از قبرستون.
حالت یه دروازه بود که با کسایی که اونجا بودن می رفتیم توش.

بعد از اون دیدم که خودم تنها هستم.
یه مردی پشت میز نشسته بود و من که رسیدم اعمال نامه مو داد بهم.
توی اون نگاه کردم.
توی خواب عجیب نبود، ولی شاید برای شما جالب باشه.
برگه، شبیه برگه های تست زنی بود.
اکثر خونه ها هم خالی بود.
بعد مرده نمره مو گفت.
شده بودم .12
از صد.
بعد مرده گفت که بهت میدم 23. (این نشونه ی بخشندگی خدا بود)
یه برگه رو هم دیدم که حالت اولویت بندی نمره ها بود.
اولویت اول "رفتار با پدر و مادر" بود.
بقیه ش اصلا یادم نمیاد که چی بود.

بعد اونجا رو ترک کردیم و به اتاق بعدی رفتیم.
اینجا یه میز دیگه بود که اینبار یه زنه پشت میز بود.
باور کنید توی خواب خیلی ناراحت بودم.
بعد همون زنه اعمال نامه مو دید و گفت که مثل زبان انگلیسی که از پایه شروع می کنی و به پیشرفته میری، باید یه مدتی رو توی جهنم بگذرونی و بعد به بهشت میری.

اون اتاق دو تا در داشت.
در سمت راست به بهشت می رفت و در سمت چپ به جهنم.
وارد در سمت چپ شدم.
راهرو یی بود که سمت چپش یه اتاق داشت.
وارد اون اتاق شدیم.
مردم اونجا بودن.
اون تو که نشسته بودم،
صداهای جهنم رو می شنیدم، (صدا هایی مثل صدای اره برقی)
تنم می لرزید.

منتظر شدیم تا همه اومدن و بعد به سمت خود جهنم رفتیم.
از آتیش و اینا خبری نبود.
در عوضش اونجا مثل ساختمون های نیمه کاره بود و چند تا هم ستون داشت.
به من یه پتک دادن که باید با اون پتک یه تیر آهن رو دور یکی از ستون ها گرد می کرد.
تیر آهنه هم حالت بالشی داشت.
وقتی تغییر شکل می داد به حالت اولش بر می گشت.
آدمای دیگه هم بودن.
با عذاب های بد تر از من.

ولی باور کنین...
من گفتم آتیش اونجا نبود،
ولی حسرت اینکه چرا اینکار رو کردم، چرا اون کار رو نکردم.
بدترین آتیشاست.
خیلی احساس بدی بود توی خوابم.
بعد از اون با بقیه به سمت دروازه ای مثل همون دروازه ی توی قبرستون رفتیم.
تفاوتش با اون، این بود که این دروازه تاریک بود و معلوم نبود چیزی ازش.
یه در هم سمت چپم بود.
از اون دره انگار تنهایی به دنیا بر گشتم.

این خواب، یه نمادی از جهنم بود.
و یه نمادی از روح من.
صبحش که از خواب پا شدم، خیلی گریه کردم.
همین الانم دستام داره می لرزه.
این خواب، یه نعمت الهی بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر