۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

چاه گرامی..

می دونی که زمینتو نمی شناسی. بنابراین همیشه می گردی توش دنبال چیزای تازه. می گردی و می گردی بی هدف. تازه بعد از کلی گردش و اکتشاف به یه چاه می رسی که با هیچی پر نمیشه. مطلقا با هیچی .. البته فایده ای هم داره و اون اینکه سرگرمت می کنه. حد اقل یه هدفی داری. نمی دونی چقدر عمق چاهه و با چقدر چیز پر می شه. فقط می بینی که یه چاه سیاه لعنتی درست وسط زمینته. نمی دونی چرا هست ؟ کی کنده چاهو ؟ از کِی هست ؟.. فقط می دونی که هست. وچون هست، باید یه کاریش کرد. پس هر چی دم دستت میاد می ریزی توش: بزرگ، کوچیک، جوندار، بی جون... خدا رو چه دیدی ؟ شاید روزی پر شد ...


روزی صاحاب زمین بغلی می گفت که همچین چاهی اونور هم هست. ولی اون راه بهتری انتخاب کرده بود: روشو پوشونده بود ! خیلی راحت! الانم عین بچه آدم داره زندگیشو می کنه. ککشم نمی گزه. ولی بگذریم، به هرحال فهمیدم که توی هر زمینی یه چاه هست که با هیچی پر نمیشه.


از اون موقع به بعد همینجوری دارم چیز میزامو میریزم توش. خب، عمقشو نمی دونم که ! خدا رو چه دیدی ؟ شاید روزی پر شد !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر