۱۳۸۷ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

شهروز کشاورز دانشجوی شیمی خودکشی کرد...

صبح به مدرسه می روم. محیط درس آلودش همیشه پر است از حرف تست و آزمون و کتاب و کنکور. در این میان خبری به گوشم می رسد که "آقای کشاورز خود کشی کرد". باور نمی کنم. فکر می کنم که این هم شایعه ای ست مانند نیامدن معلم ها و تعطیلی کلاس ها و لغو آزمون ها. به گوینده ی خبر لبخند می زنم. همانطور که به کسی که شوخی بی مزه ای می کند. اما وقتی خبر را از چند نفر که بیشتر مواقع به شان اطمینان می کنم، می شنوم شک در دلم زیاد می شود.



چند ساعت بعد دوستم sms می زند که "لینک خبر رو نظر گذاشتم تو وبلاگت". با دوستم سهیل از این "شایعه" می گویم. با هم پای کامپیوتر به تماشای این شایعه ی تلخ می نشینیم. خبر در منبعی موثق نوشته شده است. اما من همچنان ناباورانه تنها لبخند می زنم. سهیل از ناراحت نشدن من تعجب می کند. چند دقیقه که می گذرد، کم کم باورم می شود که این اتفاق افتاده. سعی می کنم همچنان لبخند را داشته باشم اما لبخند بر لبم نمی ماند. مهدی هم که تا الان بگو و بخند می کرد، او هم ناراحت و با بغض حرف می زند. از بدبختی های دانشجو های دکتری مانند آقای کشاورز که حرف می زند، دلم بیشتر می گیرد. کم کم پتک واقعه بر سرم فرود می آید. "شهروز کشاورز، دانشجوی ممتاز دکتری دانشگاه شهید بهشتی به خاطر مسائل مالی خودکشی کرد."



یاد خاطره هایی که با او داشتیم می افتم: دبیرستان علامه حلی... سال دوم دبیرستان.... کلاس 4/2... زنگ های شیمی... مندلیف و بور و دیگر دانشمندان محترم ... شوخی های آقای کشاورز... تحمل شوخی های بی مزه ی ما ته کلاسی ها ... خنده های شیرینش... رفاقتی که با همه ی بچه ها داشت ...


چهره اش بیشتر از 35 سال می زد. شاید به خاطر تحمل سختی هایی که آخر به خاطرشان خودکشی کرد. گاهی او را دست می انداختیم و او با سعه ی صدر می خندید. هیچ وقت ندیده بودیم که عصبانی شود، یا کسی را از کلاس بیرون کند. آدم پر تحملی بود. شاید دیگر طاقتش طاق شده بود.



"وقتی مسئله ی کمبود مالی را با استادش در میان می گذارد، استادش می گوید < پس برای چه زنده مانده ای ؟>" سهیل می گوید :"بریم استاده رو بزنیم" من که چندان با او مخالف هم نیستم فقط می خندم. کمی بعد آقای آقازاده هم به من و مهدی و سهیل می پیوندد. با شوخی و خنده و خاطره جو را عوض می کند و در میان شوخی ها و خاطره هایش به ما یاد می دهد که "باید جنگید". امیدوارم بتوانیم.



بعد از چند روز از چند نفر از دوستان نزدیکش می شنوم که کار او به دلیل مشکلات مالی نبوده. می گفتند که پس از مشاجره با استادش - که به علت غیبت یکساله ی همین استاد، تز او به عقب افتاده بود - به آزمایشگاه می رود و همه را از آنجا بیرون می کند و خودش سیانور می خورد ...



پیوند های مرتبط:


+عزیزم مسلسل را بذار زمین به قدر کافی لت و پار کرده ای (محمد آقازاده)


+علت خودکشی دانشجوی شیمی مسائل مالی نبوده است (هودار)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر