۱۳۸۶ آبان ۲۵, جمعه

از غم فراق...

ماه دو هفته رفت و تو مه بر نیامدی

دل رفت در فراقت و آخر نیامدی


شمشیر ابرویت سوی اقبالم ار نبود

اقبال من شکسته ز در در نیامدی


دریاست چشمم و صدف دل تهی ز غیر

آماده ایم جمله تو گوهر نیامدی


کُشت آن کمان ابروی تو این دل ضعیف

بهر شِکَر گر آمدی و گر نیامدی


آن دو ستاره در رخ تو معجز خداست

ورنه ستاره ای به مه اندر نیامدی


مُردم در این خیال که گامی سویم نهی

قربان رفتنت، ز چه خوشتر نیامدی ؟


برزی زبان بدار، چه جای شکایت است

گر بلبلی سوی گل پر پر نیامدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر