۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

از نگفتن

بعضی وقتا تا پشت لبات میاد، اما نمیاد بیرون، میره تو کله ات می چرخه و انگار میخوره به پرده ی گوش ات و وز وزز صدا می کنه، حرف می زنه باهات، داد می زنه. توی کله ات هی می چرخه. مردده که بیاد بیرون از لای لبا یا نه. گاهی تصمیم می گیره که انتحاری بیاد بیرون از دهن و دیگه هرچه باداباد، اما تا میاد که بیاد بیرون دهن بسته میشه و دوباره میره شروع می کنه به گشتن توی سر و داد زدن و حرف زدن. بعضی وقتا پشت چشات می مونه، بعضی وقتا انقد سنگین میشه که توی گلوت حسسش می کنی، بعضی وقتا هم وقتی می بینه راه فرار نداره، مایع میشه و از چشا میزنه بیرون. آخه راهشو بستی چیکار می تونه بکنه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر