۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

زمان مرده

جای تماس دستاش با بدنت می سوزه .. انگار که دستاش نفرینت کردن .. شاید تیکه تیکه های بدنت هنوز پیش اون باشن .. شاید پاهات رو هنوز دور ننداخته باشه .. شاید دلتو هنوز آتیش نزده باشه .. دستاش نفرینت کردن .. یه نفرین ابدی .. زمان .. دستات تو دستاشن .. این دست که دست خودت نیست .. زمان .. با دهنت، که دیگه دهن اونه، سکوت می کنی .. صبر می کنی .. صبر می کنی .. بلکه زمان از راه برسه و بگذره .. بلکه بتونه مرهمی باشه واسه این همه درد های گفته و نهفته .. اما نمیاد .. زمان هرگز قرار نیست از راه برسه .. شاید تو ابدیت گیر کردی .. شاید .. زمان مرده .. خیلی وقته که مرده ..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر