۱۳۸۶ خرداد ۸, سه‌شنبه

وای.......... جدایی ...

تصور این که دیگر قرار شده است مدرسه ام را نبینم لرزه به تمام بدنم می اندازد. من مدرسه مان را خیلی دوست داشتم. با همان آجرهای قرمز رنگش. با همان معماری H گونه اش. با همان بوفه ی گوشه ی حیاط و پنهان از دید، با همان نیمکتهای زیر درخت، حیاط، سایت، کلاسها ... با متر - متر این مدرسه من خاطره دارم. من اگر هر از چندی نیایم و مدرسه را نبینم مطمئنم که افسردگی می گیرم ! قلبم انگار در این تصور می خواهد بترکد! ... دیگر نمی دانم چه بگویم.    "حلی دوست دارم !!!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر